استاد علامه جناب آقای محمد تقی جعفری رحمه الله علیه در کتاب بسیار ارزشمند ترجمه و شرح نهج البلاغه می گوید:
در همهی سطوح هستی هیچ عاملی برای آرامش و اطمینان جز به یاد خدا بودن که از لوازم ایمان است وجود ندارد. "الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله الا بذکرالله تطمئن القلوب.آیه28 سوره رعد" . خواص به یاد خدا بودن آن قدر فراوان است که نمیتوان از عهدهی شمارش و تفسیر آنها برآمد. فقط در این مبحث خاصیتی را که در آیهی مبارکه آمده است، توضیح میدهیم: آرامش و اطمینان خاطر، عظمت این نعمت(آرامش) را فقط کسانی میتوانند درک کنند که با مغزی کنجکاو و ذهنی هشیار در پهنه ی هستی نگریسته و از موجودیت خود اطلاعی پیدا کردهاند.
ممکن است گفته شود: اغلب اشخاصی که در این دنیا بدون توجه به خدا و بدون اینکه به یاد آن مبدء فیاض بوده باشند، با آرامش خاطر زندگی میکنند و زندگی را برای خود شیرین و لذت بخش نمودهاند، بنابراین، آیهی شریفه چه مقصودی از آرامش خاطر را بیان مینماید؟
آرامش های سطحی مانند رضایت خاطرهای بیاساس کار معمولی بشری است. همهی ما میدانیم که انسانها در طول تاریخ خود به یک عده اموری رضایت داشته و با درونی آرام و مطمئن به آن امور زندگی کردهاند که حتی اگر در موقعیتی مناسب به همان اشخاص میگفتند که اصلا شما میدانید به چه چیزهایی دل خوش داشتهاید؟ قطعا نمیتوانستند رضایت و دلخوشی خود را به آن امور توجیه کنند.
اساسیترین علل آرامش ها:
1-محدودیت تفکرات و ناچیزی اطلاعات که فقط میتوانند زندگی محقر شخص را در محدودهی دیدگاهی کوچک که برای خود ساختهاند، اداره کنند. به همین جهت چون و چراهائی که برای این اشخاص طرح میشود، بدان جهت که خیلی سطحی و محدود میباشد، پاسخهائی مناسب آنها نیز قانع و آرامشان میسازد.
2-اشخاصی هستند که از قدرت تفکر و فراوانی اطلاعات دربارهی اصول و مسائل زندگی و جهان هستی که محیط بر آنان میباشند، برخوردارند ولی به جهت قرار گرفتن در جاذبهی لذت یابی، که نمیگذارد آدمی به عمق اطلاعاتی که به دست آورده است، نفوذ فکری نماید و دربارهی آنچه که از طبیعت و غیر طبیعت در پیرامونش میگذرد، به طور دقیق بیندیشد، لذا از صحنهی زندگی میگذرد بدون اینکه با حقیقت و اصول بنیادین آن سر و کاری داشته باشد.
3-عدهای دیگر را میبینیم که بوسیلهی عوامل گوناگون تخدیر، از هشیاری ها میگریزد و اصلا نمیگذارد سئوالی در پیش رویش نمودار گردد، تا مجبور به دادن پاسخ به آن بوده باشد.- متاسفانه اکثریت چشمگیری از انسانها از این گروهند و آرامش خاطرشان مستند به سستیها و تخدیرهای گوناگون است.
جمله عالم زاختیار و هست خود
میگریزد در سر سرمست خود
میگریزند از خودی دربیخودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ خمر و بنگ بر خود مینهند
4-گروهی دیگر از انسانها در برابر عوامل جبرنمای زندگی ضعف اسفناکی از خود نشان میدهند، مانند اسیران دست قدرت پرستان و شهوت رانان و خودکامه گان و با این ناتوانی کاذب که در خود احساس میکنند، در همان اسارت و بردگی احساس آرامش هم میکنند! و در درون خود انگیزهای برای چون و چرا در آن زندگی که پیش گرفتهاند نمیبینند. اینان هم آرامش خاطر دارند، مانند آرامش خاطر حیواناتی که در باغ وحش در میان قفس ها دارند.
آیا میتوان آرامش های چهارگانه را که به طور مختصر متذکر شدیم آرامش و اطمینان نامید؟! به نظر میرسد این آرامشها معلول بریدن و گسیختن ابعاد بسیار مهمی از انسان در زندگی است، نه آرامش طبیعی و منطقی. شرابخوار پس از آشامیدن شراب، یا هر شخص تخدیر شده که در خود احساس آرامش مینماید، ناشی از حذف یک بعد یا یک نیروی فوقالعاده بااهمیت (هوشیاری و تعقل) در زندگی است، نه آرامش حقیقی.
آرامش دل فقط با تکیه به دلآفرین حاصل میشود. پس کوشش برای بدست آوردن چنین آرامشی از بزرگترین اطاعت ها است و موجب جذب شدن به بارگاه ربوبی است، بدون نیاز به وسوسههای درونی و خودسوزی. انجذاب به بارگاه ربوبی اگر واقعا بوجود بیاید، "من" انسانی محال است که در لجن زار خودپرستی و طبیعت پست حیوانی غوطه ور شود تا برای نجات دادنش به کوبیدن آنچه که در انسان وجود دارد، نیازمند بوده باشد.
با نظر به منابع اساسی عرفان اسلامی که قرآن و سنت و عقل سلیم و اجتماع است به این نتیجه میرسیم که شناخت عظمت ها و کمالات اخلاق عالی انسانی و توجه به استعداد الهی بودن انسان و گرایش به این امور فوق خودطبیعی بیش از گلاویز شدن با خودطبیعی برای نجات آن، مورد تاکید قرار گرفته است.
|
|
نیاز به "استغفار و توبه"، یک نیاز همگانی و مستمر میباشد، اگر چه شاید همگان و همیشه متوجه این نیاز مبرم خود نباشند و عمل ننمایند. همگان همیشه در محضر حقتعالی هستند، و هیچ کس معصوم نمیباشد؛ پس امکان خطا یا گناه همیشه هست، مضافاً بر این که حتی اگر کسی (فرض کنیم در یک شبانه روز) گناهی نکند، دست کم این است که اولاً شکر نعمات را نمیتواند به جا آورد، ثانیاً چه بسا اصلاً متوجه همه نعمات نباشد و ثالثاً بسیاری از آنها را ضایع کرده باشد و رابعاً دچار غفلتهای بسیاری شده باشد. تفاوت استغفار و توبه: اگر چه اذهان عمومی «استغفار و توبه» را به یک مفهوم قلمداد میکنند، اما خیلی با هم فرق دارند. "استغفار" طلب بخشش و پوشش است؛ چه بخشش گناه و آثارش باشد، و چه گناه (معصیت) نباشد، بلکه "ذَنب" باشد، یعنی هر چه به انسان متصل شده و ممکن است مزاحم یا مانع رشد او گردد. به عنوان مثال: حقدها، چشم زخمها، حسادتها، تهمتها، شایعهها، بدبینیها، کدورتها و ... که از سوی دیگران ایجاد میگردد. از این رو شاهدید که انبیا و اولیای الهی، مدام استغفار مینمودند. بدیهی است که معنایش گناه و معصیت مدام نمیباشد. نکته: دقت کنیم که خداوند متعال به پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمود: فتحی به تو میدهم که سبب از بین رفتن «ذنوب تو» در گذشته و آینده شود! آیا معنایش این است که ایشان [العیاذ بالله] در گذشته مرتکب معصیت شده و در آینده نیز خواهند شد؟! اگر چنین باشد که باید به نبوت برگزیده نشوند و یا سپس خلع گردند، نه این که یک جایزه نیز به ایشان بدهند! بلکه، یعنی آن چه از حقدها، تهمتها (شاعر، مجنون و ...)، تهمتها، شایعهها، عصبیتهای قومی و نژادی، حسادتها و ...، به تو نسبت دادند و به تو چسبیده است و مزاحم کارت میشود را مورد مغفرت قرار میدهم؛ یعنی پوشش میدهم و تو را یاری مینماییم.
« إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا * لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا * وَیَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِیزًا » (الفتح، 1 تا 3) ترجمه: ما تو را پیروزى بخشیدیم [چه] پیروزى درخشانى! * تا خداوند گناهان گذشته و آیندهای را که به تو نسبت میدادند ببخشد (و حقّانیت تو را ثابت نموده) و نعمتش را بر تو تمام کند و به راه راست هدایتت فرماید * و تو را به نصرتى ارجمند یارى نماید. *- بنابر این، استغفار (طلب مغفرت – بخشش و پوشش)، همیشه لازم و ضروری است، چه برای گناه باشد و چه برای غیر گناه. "توبه"، یعنی بازگشت و روی آوردن به خدا. پس این نیز اختصاصی به ارتکاب گناه ندارد. چنان که "تواب" به معنای بسیار بازگشت کننده و روی کننده، از اسمهای باریتعالی میباشد. مگر خدا گناه میکند؟! خیر، او سبحان (منزه) است؛ بلکه یعنی اگر چه بندگانش بسیار مرتکب گناهانی میشوند که حقشان شمول "قهر" الهی و برگرداندن نظر رحمت و لطف و کرم او میباشد، اما او رحمان و رحیم است و بسیار نظر لطف خود را به سوی آنان بر میگرداند. پیامبران الهی، همگی "اواب و تواب" بودهاند، اما گناهکار نبودند. بنابر این، توبه، روی کردن به خداست، چه گناهکار از گناهش به سوی خدا برگردد و چه اصلاً گناهی نداشته باشد و دائماً خود را متوجه و متذکر او نماید. اول استغفار و سپس توبه: حال که به تفاوت "استغفار و توبه" اشاره شد، باید دقت کنیم که خداوند متعال تصریح نمود که حتماً اول "استغفار" کنید و سپس "توبه" نمایید: « وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ » (هود علیه السلام، 90) ترجمه: «و از پروردگار خود آمرزش (بخشش و پوشش) بخواهید، سپس به درگاه او توبه کنید (برگردید)، که پروردگار من مهربان و دوستدار [بندگان] است.»
*- سبب این تقدم و تأخر روشن است. درگاه کبریایی، درگاه پاکی، طهارت و سلامت است، بنابر این اگر کسی در راه به زمین افتاد، یا به باتلاق و گندابی قدم گذاشت یا فرو رفت، جراحتی برداشت و ...، اول باید از آن مهلکه بیرون بیاید، تمیز و پاک و سالم شود، و سپس در مسیر درست (به سوی او) به حرکت ادامه دهد. و البته بیتردید انسان خودش نمیتواند این نواقص و عیوب و جراحات را از خود برطرف نماید، لذا "استغفار" میکند، تا خداوند برایش چنین نمایند و او را قابل "توبه" سازد. *- « ثُمَّ تُوبُواإِلَیْهِ »، یعنی پس از این که استغفار کردید، به سوی او برگردید، چه از گناه به سوی او برگردید، چه همیشه و مستمر به او روی نمایید. چه کنیم (چگونه استغفار و توبه نماییم)؟ 1- پس، گام نخست این بود که بدانیم اساساً "استغفار و توبه" یعنی چه؟ چه تفاوتهایی با هم دارند و کدام مقدم هستند. 2- گام دوم این است که بدانیم خداوند متعال، قلب و نیّت را میخرد، نه فیزیک اعمال بیروح را. از این رو، توبه، شکل و فیزیک خاصی ندارد. چه بسا یک حالت استغفار و توبه، اگر چه به زبان نیز نیاید، پذیرفته شود، و هزاران ذکر « استغفر الله ربی و اتوب الیه »، هیچ مقبول نیافتد و اثری نداشته باشد. مضافاً بر این که چه بسا اثر سوء نیز داشته باشد! مثل این که ذاکر گمان کند که چون دائم تسبیح چرخانده و ذکر میگوید، دیگر خیلی مؤمن شده و هیچ خطا، گناه و غفلتی برای او باقی نمانده است! این گمان غلط و تکبرزا، سبب سقوط بیشترش میشود. 3- گام سوم، باور، ایمان و یقین به فضل و رحمت الهی میباشد که او "یأس از رحمت" را که اهانتی بزرگ به اوست، مانند شرک نمیبخشد. پس مستغفر و تائب، اول باید یقین کند که او رحمان، رحیم، غفور و عفو میباشد و به شرط استغفار و توبهی قلبی (که در مرتبه نازله، ذکرش نیز به زبان جاری میشود)، تمامی گناهان را یکجا میبخشد؛ چنان که به بندگان گناهکارش بشارت داد و فرمود: « قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ » (الزّمر، 53) ترجمه: بگو اى بندگان من که بر خویشتن زیاده روى روا داشته اید از رحمت خدا نومید مشوید در حقیقت خدا همه گناهان را مى آمرزد که او خود آمرزنده مهربان است. 4- گام بعدی، اقرار و اذعان این استغفار و توبه میباشد، که اصلش همان نیت و عزم میباشد و نمودش، با دو رکعت نماز به این نیت، با ذکر، با دعاهایی که از اهل بیت علیهم السلام رسیده و شامل بهترین و عمیقترین مفاهیم است [البته با توجه به مضامین) انجام میگردد. (مانند: دعال کمیل، یا "مناجات التائبین، امام سجاد علیه السلام، مفاتیح الجنان". 5- گام بعدی، مراقبت است، که انسان سعی کند [به ویژه در آن چه بابتش استغفار و توبه نموده]، مرتکب معصیت و غفلت نگردد و اگر احیاناً گناهی مرتکب شد و یا همان گناه را تکرار کرد، مجدداً استغفار و توبه نماید. حق النّاس: اما، حق الناس، یا باید ادا شود، یا رضایت و حلیت از صاحب حق اخذ شود. بدیهی است حقوقی که از دیگران بر ذمهی انسان قرار دارد، یا مادی است [مثل مال، امانت و ...] که باید عودت شود و یا مهلت گرفته شود، یا حلیت اخذ شود و خلاصه رضایت صاحب حق جلب گردد؛ و یا حق الناس به "حقوق معنوی" بر میگردد، مانند بدگمانی، غیبت و ... . البته باز هم بهترین کار این است که از صاحب حق، طلب حلیت شود؛ مجبور نیست که عین مطلب را بگوید، شاید بگوید: من غیبی کردم، تو نپرس چه و چگونه، ولی پشیمان شدم و مرا حلال کن. اما گاهی ممکن است نتواند بگوید؛ ممکن است اگر بگوید، مفسدهی بزرگتری ایجاد شود؛ ممکن است سبب آبروریزی از خودش یا دیگران شود؛ ممکن است که خجالت بکشد؛ یا دیگر به او دسترسی و ...؛ در این صورت باید ضمن آن که نزد پروردگار عالم، برای گناهش استغفار و توبه میکند، برای صاحب حق نیز استفغار و توبه و دعا نماید. توجه: ?- البته دقت شود که این موارد، بیشتر در مورد "حقوق معنوی، در روابط شخصی" میباشد، اما ضایع نمودن حقوق عمومی، چه مادی و مالی و چه معنوی [مانند: فتنه، توطئه، جوّسازی، تولید یا دامن زدن به شایعات، شبهه پراکنی، ضد تبلیغ، سیاهنمایی و ناامیدسازی، و ایجاد هرگونه انحراف و اعوجاج در اذهان عمومی و ...]، به این راحتی هم نیست. باید برگردد و اصلاح کند و کار بسیار دشواری میباشد. |
آیا عزاداری برای امام حسین علیهالسلام، در زمان امامان علیهمالسلام سابقه دارد؟
بلی، در این جا تنها به ذکر نمونه های اندکی از آن چه که در تاریخ نقل شده، بسنده میکنیم:
1. عزاداری بنی هاشم در ماتم سیدالشهدا؛
از امام صادق علیه السلام چنین روایت شده است: «پس از حادثه عاشورا، هیچ بانویی از بانوان بنی هاشم، سرمه نکشید و خضاب ننمود و از خانه هیچ یک از بنی هاشم دودی که نشانه پختن غذا باشد، بلند نشد تا آن که ابن زیاد به هلاکت رسید. ما پس از فاجعه خونین عاشورا پیوسته اشک بر چشم داشته ایم».1
2. عزاداری امام سجاد علیهالسلام؛
حزن امام سجاد علیه السلام بر آن حضرت به صورتی بود که دوران زندگی او، همراه با اشک بود. عمده اشک آن حضرت بر مصایب سیدالشهداء علیه السلام بود و آن چه بر عموها، برادران، عموزاده ها، عمه ها و خواهرانش گذشته بود تا آنجا که وقتی آب می آوردند تا حضرت میل کند، اشک مبارکشان جاری میشد و میفرمود: چگونه بیاشامم؛ در حالی که پسر پیامبر را تشنه کشتند؟2 و میفرمود: «هرگاه شهادت اولاد فاطمه زهرا سلام الله علیها را به یاد میآورم، گریه ام میگیرد».
امام صادق علیه السلام به زراره فرمود: «جدم علی بن الحسین علیه السلام هرگاه حسین بن علی علیه السلام را به یاد میآورد، آن قدر اشک میریخت که محاسن شریفش پر از اشک میشد و بر گریه او حاضران گریه میکردند».4
3. عزاداری امام محمد باقر علیهالسلام؛
امام باقر علیه السلام در روز عاشورا برای امام حسین علیه السلام مجلس عزا برپا میکرد و بر مصایب آن حضرت گریه میکرد. در یکی از مجالس عزا، در حضور امام باقر علیه السلام، کمیت شعر میخواند. وقتی به اینجا رسید که: «قتیل بالطف ...»، امام باقر علیهالسلام گریه زیادی کرده، فرمود: «ای کمیت! اگر سرمایه ای داشتیم در پاداش این شعرت به تو میبخشیدیم؛ اما پاداش تو همان دعایی است که رسول خدا صلی الله علیه وآله درباره حسّان بن ثابت فرمود که همواره به جهت دفاع از ما اهلبیت علیهم السلام، مورد تأیید روح القدس خواهی بود».5
4. عزاداری امام صادق علیهالسلام؛
امام موسی کاظم علیه السلام می فرماید: «چون ماه محرم فرا میرسید، دیگر پدرم خندان نبود؛ بلکه اندوه از چهره اش نمایان میشد و اشک بر گونه اش جاری بود، تا آنکه روز دهم محرم فرا میرسید. در این روز، مصیبت و اندوه امام به نهایت میرسید. پیوسته می گریست و می فرمود: امروز، روزی است که جدم حسین بن علی علیه السلام به شهادت رسید».6
5. عزاداری امام موسی کاظم علیهالسلام؛
از امام رضا علیه السلام نقل شده است که فرمود: «چون ماه محرم فرا میرسید، کسی پدرم را خندان نمی دید و این وضع ادامه داشت تا روز عاشورا؛ در این روز، پدرم را اندوه و حزن و مصیبت فرا میگرفت و میگریست و میگفت: در چنین روزی حسین را - که درود خدا بر او باد - کشتند».7
6. عزاداری امام رضا علیهالسلام؛
گریه امام رضا علیه السلام در حدی بود که فرمود: «همانا روز مصیبت امام حسین علیه السلام ، پلک چشمان ما را مجروح نموده و اشک ما را جاری ساخته است».8 دعبل خدمت حضرت رضا علیه السلام آمد. آن حضرت درباره شعر و گریه بر سیدالشهدا علیه السلام کلماتی چند فرمود؛ از جمله اینکه: «ای دعبل! کسی که بر مصایب جدم حسین علیه السلام گریه کند، خداوند گناهان او را می آمرزد» آن گاه حضرت بین حاضران و خانواده خود پرده ای زد تا بر مصایب امام حسین علیه السلام اشک بریزند. سپس به دعبل فرمود: «برای امام حسین علیهالسلام مرثیه بخوان که تا زنده ای، تو ناصر و مادح ما هستی؛ تا قدرت داری، از نصرت ما کوتاهی مکن». دعبل در حالتی که اشک از چشمانش میریخت، قرائت کرد:
أفاطم لوخلت الحسین مجد لا
و قد مات عطشانا بشط فرات
صدای گریه امام رضا علیهالسلام و اهلبیت آن حضرت بلند شد.9
7. عزاداری امام زمان علیه السلام ؛
بنابر روایات، امام زمان علیه السلام در زمان غیبت و ظهور، بر شهادت جدّشان گریه میکند. آن حضرت خطاب به جد بزرگوارشان سیدالشهدا علیهالسلام میفرماید:
«فلئن اخرتنی الدهور و عاقنی عن نصرک المقدور و لم اکن لمن حاربک محارباً و لمن نصب لک العداوة مناصبا فلاَنْدُبنّک صباحا و مساء و لابکین لک بدل الدموع دما، حسرة علیک و تأسفا علی ما دهاک؛10
اگر روزگار مرا به تأخیر انداخت و دور ماندم از یاری تو و نبودم تا با دشمنان تو جنگ کنم و با بدخواهان تو پیکار نمایم، هم اکنون هر صبح و شام بر شما اشک میریزم و به جای اشک، در مصیبت شما خون از دیده می بارم و آه حسرت از دل پردرد بر این ماجرا میکشم». در سوگ تو، با سوز درون میگریم از نیل و فرات و شط، فزون میگریم گر چشمه چشم من، بخشکد تا حشر از دیده به جای اشک، خون میگریم11
پی نوشتها:
1. نگا: امام حسن و امام حسین، ص 145. 2. بحارالانوار، ج 44، ص 145. 3. خصال، ج 1، ص 131. 4. بحارالانوار، ج 45، ص 207. 5. مصباح المتهجد، ص 713. 6. امام حسن و امام حسین، ص 143. 7. حسین، نفس مطمئنة، ص 56. 8. بحارالانوار، ج 44، ص 284. 9. همان، ج 45، ص 257. 10. بحارالانوار، ج 101، ص 320. 11. مصطفی آرنگ به نقل از اشک حسینی، سرمایه شیعه، ص 66.
پاسخ ها از استاد حجت الاسلام و المسلمین حسین انصاریان
برای دریافت مقاله کامل فرهنگ سوگواری اینجا کلیک کنید
چرا باید هر چیزی که از خدا میخواهیم، همراه با اشک و ناراحتی و غصه باشه؟ چرا بیشتر در روضهها از مردم خواسته میشه که حاجات خودشون رو در نظر بگیرند؟ آیا خدا بندهی خودشو در حال گریه کردن بیشتر دوست داره؟
در این رابطه یک حقایقی وجود دارد و یک شائبهها و حتی خرافههایی که به هزاران دلیل، آنها شایعتر از آن حقایق امر میباشند. چرا که نوع انسان سطحینگر و عجول است، لذا گویندگان نیز بیشتر از ظاهر کار گفتهاند و پایان کار. همین امر سبب شده که زمینه برای شائبهها و خرافهها نیز مساعد شود، و البته از ضدتبلیغ گسترده و هدفمند نیز نباید غفلت نمود.
شائبهها:
این که میگویند: شیعیان که اهل دعا، زیارت، مجلس و روضه هستند، دائماً در حال گریه، زاری، افسردگی و غم هستند، کاملاً دروغ القایی و شائبه میباشد، و البته نشر این شائبه نیز علت دیگری دارد، وگرنه دلشان برای خنده و گریهی ما نسوخته است. علت اصلی، نزدیک شدن محرم و ایام سوگواری در غم اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایش میباشد که بسیار از این عزاداریها ضربه خوردند و ناراحتند؛ و علت دیگر این است که این گریهها، حامل پیام مظلومیت است و این پیامها آنها را آزار میدهد. انسانهای بیگناه [از زن، مرد و کودک] و عزیزان ما را جلوی چشممان قتل و عام و مُثله و تیکه تیکه میکنند، بعد معترض هم میشوند که اینها چرا اینقدر عزاداری و گریه میکنند؟! پس چه کنیم؟ شاد و خوشحال و راضی باشیم و لبخند و قهقه بزنیم و لابد متشکر و ممنون از این همه ظلم و جنایت هم باشیم؟!
هیچ کس نگفته که حتماً و الزاماً باید تمامی دعاها، همراه با اشک و ناراحتی و غصه باشد. خداوند متعال، بندهی "شاکر" خود را بیشتر دوست دارد و دعایش را بیشتر قبول میکند. شکر نیز یعنی شناخت مُنعمی که نعمت داده، شناخت نعمت داده شده و بهرهمندی به جا و درست از آن و ضایع ننمودن آن. بدیهی است که این امور نه تنها هیچ کدام با اشک و ناراحتی همراه نیست، بلکه با احساس رضایت، ابراز تشکر و بالتبع شور، شعف و نشاط همراه میباشد.
گاهی صورت در هم کشیدن، قیافهی ناراحت و مغموم گرفتن، عین ناشکری است. به قول "حاج آقای دولابی رحمة الله علیه": « اخلاقتان که خوب است انشاءالله، وضو که میگیری با لب خندان سر جانماز بنشین.»
آیا در احادیث سفارش نشده که هنگام نماز، خود را تمیز کنید، لباس پاک و مرتب بپوشید، خود را آرایش و معطر کنید، به مسجد بروید، با خوشرویی با مردم سلام و علیک کنید و ...؟! خب، آیا این کارها و رفتارها که همه نشاط و شادی میآورد، نه حزن و اندوه.
باز به قول مرحوم دولابی (ره): « میدانید که اگر اذان بگویید دو صف از ملائکه پشت سرت میایستند. این یعنی بهجت و سرور و خوشحالی. اگر اقامه هم بگویید سه صف از ملائکه پشت سر شما میایستند.»
هم از ایشان شنیدیم (مضمون): این همه با گریه وارد حرم امام رضا علیه السلام میشوند، شما شاد و با خنده وارد شوید.
در چند آیهی مبارکه تصریح شده است که اهل ایمان در بهشت «نه خوف دارند و نه حزن». این یعنی چه؟ یعنی اصل با شادی و نشاط است. مگر نفرمودند: پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین علیهماالسلام، همیشه تبسم داشتند و یا بسیار بشاش و خندهرو بودند. یاران صدیق سیدالشهداء، امام حسین علیه السلام، در شبی چون عاشورا، از شوق دیدار، با شور و نشاط و خندهرو بودند؛ و البته با دیدن مولایشان که چه ظلمی به ایشان میشود و فردا کشته خواهند شد و با دیدن زنان و کودکان در آن وضعیت و علم به اسارتشان، جایی برای خنده نبود و گریه میکردند.
حقایق امر:
اما، از حقایق در امر خواستن یا دعا، با حزن و اندوه و ...، میتوان به نکات ذیل اشاره نمود:
?- گریههای ما به هنگام دعا، زیاد هم ربطی به این که آیا خدا ما را خندهرو میپسندد یا گریهرو، ندارد، چرا که ما از شوق یا خوف خدا گریه نمیکنیم، بلکه برای حاجت خود گریه میکنیم. مگر این که کسی هنگام دعا درک کند که در محضر خداست و از عظمت او، خوف، خشیت و نیز شوق و بهجت قرب و لقاء گریه کند.
از احکام نماز (در هر رسالهای) این است که: گریه در نماز، جز از خوف و شوق خدا (برای خدا)، نماز را باطل میکند؟!
?- دعا (خواستن)، به دنبال احساس یک نیاز صورت میپذیرد، خواه نیاز روحی و معنوی باشد و یا مادی و دنیوی؛ و از آن جهت که احساس "نیاز"، به دنبال نگاه و توجه به نقص و کمبود است، خوشحالی ایجاد نمیکند. پس از یک سو "نیاز" همراه با ناراحتی است و از سوی دیگر "امید" به رفع آن، نشاط آور است.
?- دعا (خواستن)، فرمان نیست؛ بلکه استدعای عاجزانهی عبد از معبود، مملوک از مالک، رعیت از ارباب و فقیر از غنی میباشد؛ بنابر این با حالت افتادگی و ابراز نیاز مقبول است، نه با گردنکلفتی، استکبار، بیتفاوتی نسبت به دادن یا ندادن و ... . بدیهی است که حالت عجز و نیاز، با ابراز ناتوانی، تمنا و اظهار افتادگی همراه است، نه با بشکن و شادی.
?- دعا (خواستن)، وِرد و اوراد نیست، بنابر این وقتی حقیقت دارد که خواهان، جداً احساس نیاز به "مطلوب" را درک و وجدان کرده باشد.
?- کمبود و نیاز، یعنی فراق از کمال و مطلوب مورد نظر. و بدیهی است که "فراق"، بهجتآور نمیباشد، بلکه ناراحت کننده است و اگر ناراحتی تشدید شود، اشک آدم را نیز در میآورد.
نکته:
*- گاهی عبد (بنده)، معبود (خدا) را میخواند و یا دعا میکند، در حالی که به حسب ظاهر از او چیزی نمیخواهد و این دعایش نیز بیش از هر دعای دیگری، با حزن و اندوه و اشک و ناله و زاری همراه میگردد. چرا؟! چون دلش برای محبوب تنگ شده است؟ چون دیگر طاقت فراق او را ندارد؟ چون یاد محبوب کرده و به به شدت مایل به وصال و لقای محبوب شده است؛ و البته همین خود، ابراز و اظهار "نیاز" و استدعای مرتفع نمودن آن است.
*- از این رو گفتهاند: خدا دل شکسته را دوست دارد. نه این که آدم گریان را دوست دارد، بلکه دل شکسته؛ یعنی دلش لطیف است، نازک است، سبک است؛ هنوز سخت و شقی نشده است و از استکبار و هم چنین بیتفاوتی، بیمعرفتی، غفلت، بیتوجهی، بیمحبتی، بیمودتی و بیبصیرتی، کدر و مانند سنگ سیاه نشده است. چنین دلی، مقابل خدا، شکننده است و خدا هم خریدار چنین دلی است.
در نظر گرفتن حاجات:
آدمی در هر فضایی که قرار بگیرد و به هر چیزی که توجه کند و یاد هر چیزی که بیافتد، روی دلش رنگ و نقش میاندازد و در دلش اثر میگذارد.
در زندگی روزمره، حجاب روی حجاب بر این دل میافتد، زنگار روی زنگار بر آن مینشیند، و دل را اگر نکُشد، سخت، غیر قابل وروود و خروج برای حق و مُهر و موم میکند و « خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ » میشود. دل خفه میشود، از حیات میافتد، سفت و سخت میگردد، مانند یک سنگ! چنان که میگویند: "ظالم سنگدل است":
« ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ » (البقره، 74)
ترجمه: سپس دلهای شما بعد از این واقعه سخت شد؛ همچون سنگ، یا سختتر! چرا که پارهای از سنگها میشکافد، و از آن نهرها جاری میشود؛ و پارهای از آنها شکاف برمیدارد، و آب از آن تراوش میکند؛ و پارهای از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر میافتد؛ (اما دلهای شما، نه از خوف خدا میتپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانی است!) و خداوند از اعمال شما غافل نیست.
بنابر این، مجلس دعا یا روضه، مجلس ذکر (یاد) محبوب است. ذکر محبوب و صدا کردن او، سبب شده تا دل به طرف نور بچرخد و با انعکاس نور، روشن شود.
پس، از سویی نور وارد قلب میشود و از سویی دیگر چشمههای معرفت و محبت به جوش آمده و بیرون میریزد و این جریان دل را زنده میکند. از این رو، وقتی دل حجاب را کنار زد، وقتی متوجه شد، وقتی لطیف شد، وقتی احساس عشق و نیاز کرد و ...، میگویند: این بهترین شرایط برای استجابت است، پس همه حاجات خود و دیگران را در نظر بگیرید.