با حمد و ستایش خدا آغاز می کنی ...
از چگونگی خلقت ت با او سخن می گویی ...
حکمت ها و نعمتهایش را می شماری ...
آنچه را که باید و شاید، از خدا می خواهی ....
اعتراف می کنی به کوتاهی و قصورت....
"خدای من! من به گناهانم اعتراف می کنم، آنها را ببخش، منم که بد کردم، منم که خطا کردم، منم که تصمیم به گناه گرفتم، منم که نادانی کردم.... "
و پس از اینکه حرفهایت تمام شد و خودت را به خدا معرفی کرد و اقرار به صفات او نمودی، می یابی که جز او پناهی نیست پس به او پناه می بری .....
آری
معرفت یعنی همین
به همین سادگی!
و اگر تو این کلمات را با زبان دل بخوانی به آنچه که لازم است رسیده ای و عرفه را درک کرده ای!
اما مگر این همه دلبستگی و دغدغه های دنیوی می گذارد تا تو آسوده از همه چیز و همه جا بنشینی و دل به آن نیایش سراسر عرفانی بدهی؟
و مگر انبوه گناهان و چرکینی ِ این دل می گذارد که تو به شناخت برسی؟
و مگر این نفس سرکش می نشیند تا تو افسار به گردنش بنهی؟
و مگر .......
اما با همه ی اینها
تو بنشین و بخوان
عرفه را بخوان و خود را در "همایش سیدالشهدا" جای بده ...
همان همایشی که رو به آسمان اشک از چشمان مبارکش همانند رود جاری بود
همان همایشی که همایش شناخت بود و معرفت
همان همایشی که نه تنها یک همایش علمی بلکه همایش عمل و سازندگی هم بود
تو بنشین و بخوان
شاید توانسی در خیال ت خود ت را در روز عرفه در کنار مولایت در سفر به کرب بلا فرض کنی و نفس سرکش ت را در بوته ی امتحان و در آن آزمون ِ بلا محک زنی
اگر توانستی یادت بماند همگان التماس دعا دارند!
عید دل کندن از تمام دلبستگی ها و منیت ها و قربانی کردن اسماعیل های دلت مبارک
پ.ن: مخاطب این نوشته "خود"م هستم ... تو نیز می توانی "خود"ی برای این نوشته باشی!
کاش روز عرفه ای را ضمانت دهی میهمان حرم عمویم باشی ای همیشه ضامن دلم !