خدا خیرت دهد!
خدا خیرش دهد!
خدا رحمتش کنه!
چه آدمی بود خدا بیامرزدش!
نور به قبرش بباره!
و...
-----
گور به گور شده!
گورش جهنمش بشه ان شاء الله!
خدا عذابش رو زیاد کنه کم منو عذاب نداد1
خدا لعنتش کنه که هرچه میکشم از دست او می کشم!
بلایی که به سرم آوردی سر خودت و بچه هات بیاد!
پرده اول:
آیا شما هم این جمله ها را به کار می برید؟
آدم هاچنانچه به لحاظ قوای عقلی و وجدانی از سلامت و اعتدال برخوردار باشند در برابر جذب و دفع ها،مهر و قهر ها،مهرورزی ها و نا مهربانی ها،حق دهی و حق کُشی ،عدل وظلم ،خوبی و بدی از خود واکنش مناسب بروز می دهند.
پرده دوم:
جهان مادی عالم تضاد منافع و محدودیت هاست .به عنوان مثال فرض می کنیم؛ آدم هایی در ذهن خود برای مکانی راس و قاعده ای تصور کرده اند (و صد البته درراس نشینی هم منفعتی و سودی)و آن راس هم فقط برای یک نفر جا هست، تعدادی هم که در قاعده قرار گرفته اند همه میخواهند در آن راس بنشینند و البته تا آن آدمی که در راس قرار دارد دیگری نمی تواند آنجا بنشیند، از طرفی:
1- عمر همه این متصوران کفاف نمی دهد به نوبت از این منفعت (ذهنی)بهره ببرند.
2- قانونی (بیرونی) یا خود ساخته وجود دارد با معیارها و ملاک هایی برای کسی که باید آن بالا بنشیند. اما همین آدم ها شاخص ها و آن قانون نهاده خودشان یا قانون (بیرونی) مورد قبول خود را زیر پا می گذارند و همه می خواهند به هر صورتی که شده خود را به آن بالا برسانند. سرانجام یکی از این میان با ترفند(زر و زور و تزویر) که شایستگی تکیه زدن بر آن مسند را نداشت به آن راس می رسد.حال با توجه به نهادهای کمال خواهی،حق خواهی،سود و لذت طلبی،استقلال طلبی ،استخدام دیگران و....در وجود نوع انسان در برابر این راس نشینی (به جا و یا نا به جا) چه اتفاقی خواهد افتاد.؟!
پرده سوم:
پزشکی مهربان و کاردرست و کار بلد در برابر بیمارش تا جایی که برای او امکان دارد با مهر و دلسوزی عمل می کند، انسان خردمند نیزتوصیه هایش،تجویز قرص و آمپول و شربتش،هشدارها و دستوراتش را در راستای منافع و بهبودی بیمار می داند.
حال پزشک در می یابد غده بدخیمی در یکی از اعضای بدن بیمار ریشه دوانیده و مرتب درحال پیشروی است و حیات و زندگی اورا نشانه گرفته است.! اینجا پزشک مهربان،خوش سخن لحن هشدارها و دستورهایش تند تر و تند تر می شود. لذت هایی را از بیمار سلب می کند،و او را ازبهره برداری بسیاری چیزها باز می دارد. اما همچنان این غده کشنده بزرگتر می شود ،به ناچار و باز به حکم اصلاح جسم بیمار طبیب حکیم دست بر تیغ جراحی می برد و بر بیمار تیغ می کشد .
هیچ خردمندی بر جراح خرده نمی گیرد،بازخواستش نمی کند که زبان دل به تحسین و ستایشش می گشایند و تیغ او را تیغ "مهر" می دانند و می نامند.
پرده چهارم:
کاربرد همه آن جملات بالا در جای خود درست است و حقیقت.(منظور صرف گفتن آن جمله ها نیستند که آن کلمات باز تاب های گوناگون قلبی و رفتاری آدم ها در شرایط متفاوت زندگی است)
همان طور که خیر خواهی و مهر ورزی مدد شدگان ستم دیده برای یاوران نیکی و عدالت طلبی واکنش "طبیعی" در برابر خوبی و خوب کاری است لعن و نفرین ستم دیدگان بی پناه نیز واکنش طبیعی آنان در برابر ستمگران حق کش است.!اگر به دقت بیندیشیم و حوزه اندیشه را از سلطه بی رحم هوس ها آزاد سازیم می بینیم که لعن و نفرین اقتضای آفرینش نوع آدمی است.
لعن و نفرین عملی حکم همان تیغ جراحی پزشک کار بلد کار درست در برابر غده های بدخیم و کشنده جامعه بشری را دارد.
پرده پنجم:
بر اساس آموزه های اصیل اسلامی (قرآن و روایات معتبر)جهان هستی بر اساس علم،حکمت،رحمت مدیریت می شود و مدیریت کلی عالم هم رحمت گسترده الهی است.در همین مدیریت رحیمانه و رحمانی و بر اساس همین رحمت تیغ تیز بر غده های بدخیم جامعه کشیده می شود تا حیات جامعه انسانی حفظ شود.
فرعون و نمرود و بوجهل و بولهب و... نمونه های قرآنی غدد سرطانی جامعه انسانی هستند.
و زمانه و روزگار ما را تو خود بهترمی دانی!
عاشقم بر قهر وبر لطفش به جِد
وین عجب من عاشقم بر این دو ضد(مولوی)
جامانده ام از کاروان!
جامانده ام از قافله!
این روزها این جمله ها را از زبان مداحان،برخی مصاحبه شوندگان رسانه ها،پروفایل ها و پیج های شبکه های پیام رسان ،و در بسیاری محاورات و گفتگوهای متدینین می شنویم.
برخی به سادگی از کنارآن عبور می کنیم و اندکی از خردورزان عاشق که عشق را از "معبر" تنگ و تاریک "عقل" عبور داده اند با درنگ و تامل آن را به ترازوی نقد و تحلیل عقل و وفطرت می نهند.!
نوع نگاه ما به پدیده های هستی بعلاوه چاشنی اراده و سوزن عزم و تصمیم و باروت حرکت رفتار های شگفت انگیزی را در جنبه های مثبت یا منفی آن رقم می زند.
-------
می گفت: (با سوز و آه )خیلی دلم میخواد اربعین کربلا باشم،بار اول و دومش نبود که حضور در بین الحرمین و همه آن جاهایی که دوست داشت را تجربه کرده بود.اما چند سالی فاصله افتاده بود.امسال هر وقت گزارش های پخش شده از رادیو و تلویزیون را می شنید و می دید از عمق دلش آه می کشید.!دیگه امانم رو بریده بود.دم و بی دم و گاه و بیگاه ،روز و شب ذکر و فکرش "کربلا" بود و "کربلا".!
با عقل محاسبه گر من،او هیچ یعنی "هیچ" جوری توانایی برای چنین سفری نداشت.
از مدت ها پیش کمرش دچار عارضه ای شده بود که برداشتن 500 گرم بار هم برایش سم مهلک بود.پیاده روی هم حداکثر 1000 متر،کمی بیشتر می شد عضلاتش قفل می شدند .گاه گاهی هم که دستی به کاری می زد از سر غیرت،او را منع می کردم.
قسط و وام هایی که حقوقش را کاملا پوشش می داد و چیزی برای دست به خیر بودن نمی گذاشت.
و بسته های دیگر "عاقلانه" که مرا از باز گذاشتن دست او برای چنین سفری باز می داشت.
اما به واقع پای "عقل" سالم من "چوبین" بود و دست و پای "دل" شیفته ی او "فولادین"!
آری در مسیر "دلدادگی و عشق" و وادی "محبت"
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
تهدیدها،سرزنش ها،متلک ها و نیش و کنایه ها و حتی تحریم های مالی "بنده ی عاقل" هم کارگر نیفتاد که نیفتاد.!
آری "حُبُّ الحسین یَجمَعُنا"
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت های ما
نه آه و ناله و سوز های فراق و هجران او را توصیفی است و نه بسته های عقل معاش اندیش من را دلیلی برای توجیه جا ماندن.
"او"رفت.!
و این"عاقل" جا مانده از زندگی......
به قول مرحوم حسین پناهی:
جا مانده است
چیزی جایی
که هیچگاه دیگر هیچ چیز
جایش را
پر نخواهد کرد....
سید 6-8-97
پیوند اولیاء و مربیان حاکمیت دل ها
از دیر باز ،از همان روزی که بشر فهمید باید یاد بگیرد و بیاموزاند و رشد و باروری علمی ،فکری و اخلاقی خود و فرزندانش را در آموختن و آموزش دید و آن را افزوده و ارزشی در زندگی خویش تلقی نمود ،برای به چنگ آوردن این ارزش افزوده :
الف- یا خود به استخدام دیگری در آمد تا با تحمل درد و رنج تن و دهش بهره ای از مال جان خویش را از رنج جانکاه ناداری حقیقی برهاند. و در این مسیر تاریخ نمونه های فروانی سراغ دارد که انسان های برجسته ای زخم سنگ و صخره های طریق شاگردی بر پای تن خریده اند تا پای دلشان از زنجیرهای نادانی و غم پنهان نایافتگی حقابق برهد.
ب- ویا در این مسیر ارزش آفرین دیگری رابا روش های گوناگون به استخدام خویش درآورد .
فارغ از چند و چون و خوب و بد نسبی هر کدام ،هر دو با یک هدف انجام می گرفت و می گیرد.
در این میان آنچه قابل درنگ و اندیشه ژرف است (چه معلم و مربی مشعل به دست سراغ شاگرد و آموزش گیر برود و چه شاگرد و پژوهنده لنگان و خیزان در پی معلم و استاد و کلاس درآید) رابطه ناگسستنی در مناسبات میانشان وجود دارد.گرچه امروزه قانون گذاران و دانشمندان علوم تربیتی علل ،دلایل ،انگیزه ها و ساز و کارهای بسیاری (به ویژه در سازمان های رسمی آموزشی و پرورشی ) برای اصالت ،انسجام و ارتقا و کارآمدی این "روابط" نگاشته اند. لیکن بی تردید نگارنده بر این باور است که اصل رابطه بین اولیا و مربیان از چنان واقعیتی برخوردار است که من آن را قانونی نا نوشته می دانم .
اگر از این مفروض که مبتنی بر واقعیت هایی نیز هست چشم بپوشیم .برآگاهان و دلسوزان عرصه تعلیم و تربیت و نیز والدین فهیم و فرجام نگر پوشیده نیست که ابرهای ضخیم و بی بارانی بر این رابطه سرنوشت ساز و تقدیرگونه سایه افکنده و این ارتباط مقدس و اصیل را به نا کجا آباد می کشاند.
علیرغم پرو پاگاندای ذهن پرکن و فریبنده عصر ارتباطات و فراوانی وسایل ارتباط جمعی که روز به روز مدرن و مدرن تر می شود تا بدانجا که والدین و حتی دانش آموزان به آسانی از درون منزل با مدرسه و دانشگاه محل تحصیل خود می توانند خواسته هایشان را منتقل کنند و متقابلا برنامه های سازمان آموزشی و تربیتی مطلوب خویش را رصد کنند و ارتباطی دو سویه و چند سویه داشته باشند. (و برخی فوائد مترتب بر آن را نادیده نمی گیریم )اما نتایج و دستاوردها و پیامدهای پیوند متقابل در دانش آموزان و فرزندان آن گونه که بایسته است در جامعه کوچک مدرسه و منزل و در جامعه بزرگ کشور بروز و ظهور ندارد.
شاید آنچه که در یک پیوند عمیق و کارساز و تاثیرگذار باید در پی آن بود و برای آن چاره اندیشی کرد چگونگی حاکمیت دل هاست نه صدور بخش نامه ها ،ایجاد گروهها و کانال ها در فضای مجازی و تشکیل جلسات تصنعی و تکلیفی.!(تاثیرگذاری این امور در اطلاع رسانی و آگاهی بخشی وتسهیل در آموزش ها را نادیده نمی گیریم.... اما این گونه ارتباط سازی ها برای ساختن شخصیتی نسل آینده آب در هاون کوبیدن است! )
به راستی آیا بازنگری درروش های تحکیم پیوند اولیاء و مربیان ضرورت امروز مانیست؟!
سید29-7-97
ای مدعی رها کن مارا به حال خویش
با سحر و شعبده راهی نبرد کس به پیش
یک جو عمل بیار در ترازوی روزگار
آزاد کن خلق خدا را زهای و هوی ریش
ره بسته ای که بگیری عیار این و آن
مردی کن وباری نشان ده طلای خویش
دزدان چو شب شود متاع را می برند
تو روز و شب گشته به احوال ما سریش
پرکرده گوش فلک ساز جانسوزعدل و داد
کهنه شرابی زما بستاندی بده ،خیر پیش
هان !ای دغل ،جان ستم بر زمین خورد
ازآه عاشقان ،حذر کن وفرجام کار خویش
رندیت فریفت خلق خدا را ومات کرد
بینم حریف انتقام ،کندت کیش و مات خویش
سید 22-7-97
یکی از فرازهای گفتاری استادم که دربسیاری از جلسات و به مناسبت های گوناگون تکرار می کنند این جملات است:
"بیراهه مرو و راه کسی را هم مبند"- -
ایشان رمز خوشبختی و سعادت ،آرامش،گشایش در امورودینداری را در این دو جمله می دانند.
نیک می دانیم ونیاز به بازگویی نیست که "انسان"تنها موجود بی نهایت طلب کائنات و هستی است واگربه درستی از فطرت و وجدان و عقل فرجام اندیش استفاده نکند و برای هماهنگی عقل و وجدان و فطرت با غرایز و نیروهای حیوانی خویش وموانع بیرونی(اهریمنان انسان نما) در مسیرزندگی از خضر راهی و صاحبدلی راهنمایی نطلبد همچنان بیراهه خواهد رفت .درد امروز فرد و خانواده و جامعه ی ما در مراجعه نکردن به عناصر یاد شده و یا خود درمانی و بد درمانی های معنوی و روحی است.
جامعه ای که بیش از پانزده میلیون پرونده باز در دادگاهها و محاکم قضایی دارد و نزدیک به 60 میلیون آدم را درگیر خود کرده و بیشتر آن هم مالی،ملکی،خانواده گی است پر واضح است که دچاربیماری است . بی اعتنایی آگاهانه یا نا آگاهانه به طبیب حاذق ناصح دلسوز و نسخه های درمانگران الهی ،رفاه و خوشی و نشاط و سرزندگی و ادب و احترام و اخلاق را از آنان گرفته است.
اگر این بیراهه نیست پس چیست؟!
آدمی که در بیراهه گام برداشت (لیکن به گمان خویش درست می رود) بر اساس سرشت بی نهایت طلبی آسیب و زیان های جبران ناپذیری دارد.
1- خود زنی و خود آزاری(همان بیراهه روی)
2- مردم آزاری (ایجاد راه بندان و موانع برای دیگران)
بی شک آدمی که بر خویشتن خویش مهربان نباشد انتظار مهرورزی بر دیگران توقع بیجایی است.
معیاربیراهه روان "خودِ گیاهی و حیوانی اوست" واتفاقات و حوادث ناگوار و سخت ،بروز ظهور این معیاررا آسان تر می سازد.
جایی که به خویشتداری بیشتر نیاز است ببین او چه می کند؟!
جایی که به گذشت و فداکاری نیاز است بنگر او چه می کند؟!
جایی که حقیقت در مسلخ مصلحت قربانی می شود او چه می کند؟!
جایی که علم و مهارت جهل و ناکارامدی را تسخیر می کند دقت کن او چه می کند؟!
جایی که ......؟!
و چنین است آنگاه که "خود" معیارشد برای تامین و اشبا و اقناع و ارضاء این جناب"خودِ"سیری ناپذیر و نهایت طلب راه را بر دیگران خواهی بست و تا می توانی از رشد و کمال و زندگی بهین دیگران جلوگیری خواهد کرد.!!
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
بی عنایات خدا هیچیم هیچ!
در خوش وبش ها و گفتگوهای روزانه ی مردم می شنویم که:
عروسی تون مبارک!
تولدت مبارک!
عیدتون مبارک!
خدا به سفره تون برکت بده!
کمه ولی خدا برکت میده!
خدا خودش برکت بده!
زندگی ها مون بی برکت شده!
نان برکت خداست!
و...
سختی ها و ناملایمت ها و فشارهای زندگی موجب شده است حتی مذهبی ها نیز کمتر به عمق این "شبه جمله ها"ویا جملات بیندیشند و برآن باور داشته باشند.خیلی وقتها این جملات را می گوییم تا چیزی گفته باشیم ! برخی نیز اگر معادل ساده و روان آن را بیابند حتما آن معادل را بکار خواهند برد! زیرا زیر ساخت زندگی شان با این روبنا (به کاربردن واژه ها ی این چنینی)هیچ گونه هماهنگی ندارد.این گروه از آدمیان معماری ستون و سقف زندگی شان به گونه ای ست که دکوراسیون و رنگ آمیزی در و دیوارها تاثیر قابل اعتنایی در ماندگاری ساختمان ندارد.!
-----------
آفریدگار انسان و کائنات سخنان عیسی پسر مریم پاک برای معرفی خود در کتاب مقدس ما (قرآن) را این گونه بیان می کند:
" اِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ"
من بنده خدا هستم،اوکتاب آسمانی به من داده است و مرا پیام آور خویش قرار داد و هرجا باشم مرا مبارک (سراسر خیر و فیض)گردانید.
شرط اول مبارک بودن و زندگی سرشار از خیر داشتن بنده بودن است،بندگی خدا کردن.
برای بنده خدا بودن شرط دوم نیز خود به خود پیش می آید که بر اساس قانون خدا زندگی ات را سرو سامان بدهی .
بنده خدا که شدی زندگی ات همواره مبارک است، چه سلیمان باشی با سیطره کامل بر جن و انس و ملک،چه ایوب باشی و مغلوب کرم ها و بیماری ها و چه یونس زندانی در دل نهنگ و چه یوسف در پناه چاه حسادت و بی وفایی و خیانت.!
نگاه وقتی نگاه خدایی نبود و همه موفقیت ها و رفاه و آسایش ها را در پرتو نور کم سو و بی فروغ تلاش و کوشش خویش وصرف اسباب و علل مادی محیط پیرامونی دیدیم و همه موفقیت را در سیر خوردن و سیر لذت بردن و سیرداشتن امکانات دانستیم! زبان سر و زبان دل به شکایت می گشاییم که: چقدر زندگی ها بی برکت شده است!!
فرجام نگران براین باورند که سرچشمه مبارک بودن و با برکت بودن مال وعمرو زندگی آدمی نیّتها، اهداف، حالات و خصلتهاى درونى شان است. بنابراین بعضىانسانها هر جا که باشند مبارکند و بعضى به خاطر مشکلات روحى و دورى از معنویّت، در هر جا که باشند گرفتار خصلتهاى نارواى خویشاند و خیرشان به دیگران نمىرسد. و زندگی آنان نامیمون و نامبارک است .
انسان های مبارک روزگار(پیامبران خداوند- حکیمان الهی) نگاه ما را از بیرون به خودمان معطوف می کنند.
به غیر خویشتن رهبر نداری
به غیر خویشتن رهزن نداری
آنان برای مبارک بودن مان هدایای گرانمایه ای پیشکش نموده اند. برخی هدایای ماندگار انسان های مبارک روزگار از این قرار است:
· بندگی خدا و ایمان واقعی بر مطلق بودن قدرت وفیاض بودن او
· خویشتن داری در برابر گناهان
· آمرزش طلبی از خداوند
· دلبستگی به عبادت و نماز
· عدالت ورزی و رفتار نیک
· آسان گرفتن در خرید و فروش
· میانه روی و اقتصاد در معیشت
· پاکیزگی و نظافت
· انفاق و احسان به دیگران(انفاق پر کردن جاهای خالی زندگی دیگران از هر نوع:مالی-علمی-فرهنگی-)
· محکم کردن پیوند خویشاوندی(صله رحم)
· اطعام کردن گرسنگان
· نیکی به پدر و مادر به طور ویژه
· زیارت حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام
· کوتاهی آرزوها و آمال
· گفتار نیکو با مردم
· و.....
بنا به فرموده جناب سهراب زیر باران باید رفت....
نگران نباش چتر خداوند همواره روی سر توست
اگر و اگر...
چشم ها را باید شست ،جوردیگر باید دید.
زندگی تون متبرک به باران های نرم الهی
سید 9-7-97
یادش به خیر، روزهای خوشی خودم رو می گویم،روزهای جنگ و دفاع را می گویم !آن روز زمان را،گذشته و حال و آینده در نگاهم جور دیگری بودند.مرگمان بود آن روز و ساعت و لحظه ای که بیهوده و علاف الدوله باشیم.هرآن در کاری بودیم که باید می بودیم.نوجوان ها و جوان هایی بسیار این گونه بودند.یعنی فضای غالب این بود که برایت گفتم. صدها فیلم نمایش و کتاب و رمان و خاطره از آن روزها دیدیم و خواندیم و شنیدیم. اما بی پروا بگویم که همه این رَحِم ها از خلق آن روزها عقیمند.
آن روز ها که به همراه برخی دوستان گرمابه و گلستان برای اولین بار عزم جزم کرده بودیم راهی جبهه جنگ شویم یادم نمی رود.با پدر(خدا بیامرزدش) که خداحافظی می کردم ذکری در گوشم خواند، شبیه آیه ای از قرآن ،دقیقا آن زمزمه هنوز فضای صورتم را گرم نگهداشته : ان الذی فرض علیک القران لرادک الی معاد.... فالله خیرٌ حافظاً و هو ارحم الراحمین(بعدها فهمیدم آیه ای از قرآن بوده است).او مثل امروزی ها نگفت: پسر مراقب خودت باش! او از خدا خواست مراقب پسرش باشد.(مراقبت به معنای واقعی کلمه ،مراقبت از وسوسه ها ،ترس ها،و....)واقعا چگونه موجود ضعیفی از خویشتن خویش مراقبت کند؟!
بعدها در پاسخ به یکی از نامه هایم که نامه ای سرشار از محبت و پند و اندرز و آرزوی پیروزی رزمندگان نوشته بود ،سربرگ آن مزین به آیه ای از قرآن بود با این مفهوم که سستی نکنید ،غمگین مباشید،شما برترید اگر مومن باشید!"و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون اِن کُنتم مومنین."
امروز بیشتر معنی این آیه را می فهمم!
اگر امروز سختی ها از همه طرف ما را محاصره کرده و از آن شیرینی ها کمتر می چشیم شرط را از دست داده ایم ،بی شک با کنار نهادن شرط ،مشروط هم بی اثر می شود! شرط غلبه بر سختی ها و سختی ها شیرین شدن ایمان و باور حقیقی به قدرت و نیروی بی نهایت الهی است که با هزاران حسرت و افسوس در عام و خاص جامعه کمتر وجود دارد.
ایمان و خود باوری و تلاش و سخت کوشی و مهرورزی به یکدیگر را با قدرت های بشری و شعارهای فاقد شعور و ستون های بی سقف دیگران معاوضه کردیم و چنین شد که شد. حلقه محاصره سختی ها روز به روز تنگتر و تنگتر شد و کام ها تلخ تر و تلخ تر .
بازگشت به "اَنتمُ اَلاَعلونَ" در گرو "اِن کُنتُم مُومِنینَ"است.
با همه وجود بر این باورم که هیچ الترناتیوی برای به قدرت رسیدن علمی،سیاسی،اقتصادی و استقلال واقعی جز خود باوری و سخت کوشی و توکل و ایمان به قادر مطلق وجود ندارد.
دلم برای آن روزهای شیرین و سخت شده است.
دلم برایت تنگ شده است پدر
سید 2-7-97
شاید ویا حتما برای یک بار و یا چندین بار زیارت عاشورا را خوانده یا مطالعه و یا هم شنیده باشی.نمی دانم چقدر در تک تک فرازها و جملات آن عمیق شده ای!اگرغواصانه در دریای کرانه ناپیدای آن فرو رفته ای چه عایدت شده است؟ می توانی افزوده ات را برای خودت توزین و سنجش کنی؟
واژه ها شگفت انگیزند و در پس هر الف و با و تا و ثا و جیمی ساحل بی کرانه ای از معنا و مفهوم و تعهد و مسئولیت وجود دارند که کودکان دبستانی را به ظاهر خویش سرگرم می سازند و شاعر و فلیسوف و حقوق دان و عارف و شاهد را به زیبایی وتحیر و باید و نباید و ایصال و اتصال و عشق می کشانند و می برند . گاه می رسانند و گاه در بزنگاه توقفی هولناک و دهشتناک وی را سرگردان می سازنند.!
یک بار دیگر نه از سر ثواب و احساس که با دل صواب و اندیشه لخت و برهنه در دریای زیارت عاشورا غوطه ور شو. واژه ها را چگونه دیدی؟ واژه ها که رها و معطل نیستند. در نگاه خداباوران هیچ چیز در این سازمان عریض و طویل آفرینش رها و معطل نیست! فکر نکن امواج سخنی که از فضای دهان بیرون می آید و یا بر صفحه و لوحی نگاشته می شود رها می شود و دیگر هیچ!
خب حالاچه پیامی دریافت کردی از مرور و مطالعه دیگر بار زیارت؟
عشق و محبت!
بیزاری و دشمنی!
عصاره و چکیده همه فرازها و متن 2-3 صفحه ای آن ،آیا بیش از این دو واژه است؟!
اگرواژه ها رها نیستند که نیستند و تعهد آفرینی می کنند و مسئولیت آوری! باور کن همین دو کلمه آدمی را می شکند.(خلاصه و سربسته گفتم!)
می نگریستم که چگونه بگویم: «اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.»
تفسیر این جمله آیات بیشماری از قرآن ،سراسر دل پاره ها و عقل واره های علی در نهج، و جمله جمله عاشقانه علی بن الحسین در صحیفه است.
قرار گرفتن بر راه و روش و منش پیامبر و اهل بیتش صلوات الله علیهم-حیات و زندگی آنان-را از خدا بخواهم!
طریق و روش – سبک زندگی مومنانه- انسان کامل از خدا خواستن به آسانی بر زبان می آید.لیکن به گاه اندیشیدن و پیمودن چه؟
اندیشه در این نوع زندگی مَرد (مرد یعنی مرد) راه می خواهد،پیمودن را که مگو و مپرس!که در این مسیر و سیر و سلوک ،خودِ انسان کامل حضرت حسین فرمود: قَلَّ الَّدَیّانون.
قرار گرفتن در مسیر چگونه زیستن و مردن انسان کامل را از خداوند خواستن ، اندیشمند عارف و شاهد فرجام بین را برآن می دارد تا همچنان خود را تاویل کند.
از مدعی مپرسید امثال این مسائل....
سید محمد عبداللهی
26-6-97
از آغاز پیدایش نسل آدم کنونی تاریخ مظلومان بسیاری را به خود دیده است که برای احقاق حق خود جان بر کف نهاده و جان خویش را پبشکش حق طلبی نموده اند.
تاریخ حوادث تلخ و غمبار کشت و کشتار فجیع و دهشتناک بسیار به خود دیده است .حوادثی که حتی کودکان و ناتوانان نیز از آن جان سالم به در نبرده اند.
اسارت زنان و اهل و خانواده طرف مغلوب نیز بازار گرمی در جنگ ها داشته و کم و بیش دارد.
اما اینک از آن همه جنایت چهارپایان انسان نما و یا از آن همه جان فشانی ها و مظلومیت ها و عدالت طلبی ها و آزادگی ها به ندرت یاد می شود و در خاطره ها مانده است.
و تنها مرجعیتی برای خواصی معدود است که گاه برآن اشارتی و دلالتی برای مقصودی خدایی و یا غیرآن می کنند.
.....
در این میان چرا قیام حسین با همه ابعادش ماندگار شده است؟!
واقعه ای غمبار که در کمتر از نصف روز پایان یافت .اما این تراژدی و آثار و پیامدها و نتایج آن پس از چهارده قرن هنوز قصه و غصه ،مقصد و مقصود میلیون ها انسان از تبارها و باورهای گوناگون است.
مرا باور بر این است که : تنها خدا خواسته است او جاودانه بماند.
چرا که اگر در برخی قیام های حق طلبانه و ضد ستم شعله هایی از نور ایمان به خدا وجود داشت لیکن حسین خورشید آن بود.
اگر در بسیاری از قیام ها رهبران عدالت طلب و حقجویی وجود لیکن حسین امام و حجت و دلیل تمام نمای جلوه ی خداوند بود.
چرا که کم و بیش در همه و یا بسیاری از قیام ها رنگ و بوی دنیوی وجود داشت و دارد لیکن همه آنچه حسین با خود برد و داشت رنگ الهی محض بود.
قیام های و انقلاب ها کم و بیش غم نان و نام و خاک و نژاد و شخصیت داشته اند لیکن قیام حسین غم انسانیت محض بود که اگر انسان ها رشد یابند دنیا و آخرت آنان تضمین خواهد بود.
او در راه خدا جان خود را فدا کرد تا بندگان خدا را از نادانی و گمراهی نجات دهد.
و....
این دفتر همچنان گشوده است تا نفخه صور
کتابی-1- از سید مهدی شجاعی را مطالعه می کردم که دریافت وی از یکی از خطبه های نهج البلاغه بود.در ص 175 کتاب به فرازی بر خوردم که در عین شگفتی فوق العاده کاربردی برای همه ما است.
و اما فراز کتاب:
«آمده است که حضرت موسی بعد از تکلم با خداوند و ارسالش از جانب او به سوی مردم،لحظه ای این معنا در ذهنش خطور کرد که من عالم ترین مردمم و خدای از من عالمتر نیافریده است.به محض خطورچنین تصوری در ذهن موسی ،خداوند به جبرئیل فرمود که: موسی را دریاب که در شرف هلاکت است.
و به او بگو که در ملتقی البحرین ،در کنار صخره ای بلند،مردی است (به نام خضر)که از تو داناتر است به سوی او بشتاب و از او علم بیاموز.-حدیث قدسی-»
پیامبری بزرگ شاگردی پیامبری دیگرمی کند تا بداند که تنها دانای روزگار اونیست.!
به نظر می رسد مهمترین پیام این سخن برای دانش پژوهان و حقیقت جویان گریز از غرور و خود شیفتگی در یافته های علمی است.
از دیر بازغرور علمی و همه چیز دانی مدعیان دانشمندی در همه شاخه های علم موجب شده است بشر با زبان بی زبانی ادعای خدایی داشته باشد .از زمانی که قارون دانشمند اقتصاد دان زمان موسی علیه السلام مدعی رسیدن به ثروت و مکنت بر اساس یافته های خویش بود تا امروز که جنگ های جهانی و منطقه ای و محلی را دانشمندان عاری از حقیقت انسانی به راه انداخته اند. و بشریت را بازیچه دانش هوس آلود خود ساخته اند.
هم آنان که به جای چشم و دل خلقت بین چشمِ سرِطبیعت بین داشته و دارند.هم آنان که اول و آخرکتاب آفرینش را نادیده انگاشته و مبدء و هدف را با همان خودشیفتگی علمی حذف کرده اند.
مردمانی که پیشرفت تمدنی را تنها در سایه توسعه علم آن هم به معنای "ساینس" و علوم تجربی محض می دانند؛که البته نویسنده این سطور هم این سلسله ی از دانش ها را در پیشرفت تمدنی جوامع بشری بسیار موثر می داند اما نه تنها عامل؛و آن هم عامل مهم.
یکی از دلایل دچار شدن به خودشیفتگی علمی این است که هدف و وسیله را جای یک دیگر نشانده ایم.
با اندک تاملی درفرهنگ الهی در می یابیم که دانش به خودی و خود و بدون در نظر گرفتن جهت و مقصد ابزاری بیش نیست .ابزاری برای کشف راه،سرعت،رسیدن با کمترین آسیب و خطر به مقصد.و این نوع نگرش به مقصد و مقصود است که آدمیان را متفاوت می کند.
آن کس که مقصد و مقصود را "خود" می داند و بر محور اصالت های بی ریشه ی ؛اصالت خود،اصالت لذت،اصالت سود می گردد و می چرخد(اگر چه خود را مسلمان و خدا شناس هم بنمایاند)درعمل و کارکرد اندیشه اش چراگاه ابلیس خواهد شد و از شیطان جز غرورنشاید.
چنین موجودی از القاب دهان پرکن دکتر و مهندس و متخصص و فوق تخصص و پرافسور و نظریه پرداز دارای بورد فوق تخصص از Xوyچنان به شعف می آید که این واژه ها کمترین ارزشی دربرابر واقعیت و حقیقت علم ندارد.
و لیکن دانش پژوهی که در مدرسه و دانشگاه توحید شاگردی می کند
1- تحصیل دانش را ارزش می شمرد
2- فقر و محرومیت واقعی را فقر علمی می داند
3- در دانش آموزی و حقیقت یابی حریص است و در هیچ موقعیتی خود را فارغ از تحصیل نمی داند
4- برای دستیابی به این ابزار ثروت ساز زمین و زمان را در می نوردد و به دانش های منطقه ی خود بسنده نمی کند
5- ارزشمندترین دانش ها را دانشی می داند که کتاب خلقت را کامل به او بیاموزد و از سر و ته آن کم نکند(در کتاب خلقت همه نیازهای بشری نیازمند دانش است .مادی و معنوی)
6- برای دانش های ابزاری و مادی از هر صاحب دانشی استفاده می کند اگر چه آتئیست و خداناباور باشد و در آنچه به پرورش روح و اخلاق او مرتبط است دل و جان به اسارت هر مدعی دهان گشاد پرگوی نمی دهد.ودر جستجوی خضرهای زمانه روز و شب باز نشناسد اگر عمری را در جستجوی چنین استادی به سر انجام رساند.
7- دانش را ابزاری برای فریب مردمان قرار نمی دهد
8- دانش را ابزار شهرت و نام و نان قرار نمی دهد
9- عامل به دانش و آموخته های خویش است
10- با همه وجود می پذیرد که : همه چیز را همگان دانند و همگان از مادر زاییده نشده اند.
11- بر اساس آموزه کتاب مقدس الهی : "وما اُوتیتُم مِنَ العِلمِ اِلّا قَلیلاً" بر یافته های خود قناعت نورزیده و همواره ازمعلم حقیقی می خواهد:"رَبِّ زِدنی عِلماً"
پ.ن:
-1- کتاب "متقین"اثر سید مهدی شجاعی شرح خطبه همام