خر فهم،فهم خرانه
استاد علامه جناب آقای محمد تقی جعفری(ره) ضمن بیان داستانی از مثنوی معنوی جلال الدین محمد بلخی در شرح نهج البلاغه ضمن تفسیر خطبه 108 می گوید:"ما باید با این غفلت ضد حیات معقول مبارزه کنیم که«دیو را که دیده بودیم و نابکارى او را مشاهده کرده بودیم،بار دیگر دیو را ببینیم ولى آنرا نشناسیم»."مولوى داستانى لطیف در دفتر پنجم از مثنوى آورده است که بقول خود او :
بشنوید اى دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ما است آن
گازرى بود و مر او را یک خرى
پشت ریش اشکم تهى تن لاغرى
در میان سنگلاخى بىگیاه
روز تا شب بینوا و بىپناه
بهر خوردن غیر آب آنجا نبود
روز و شب خر بد در آن کور و کبود
آن حوالى نیستان و بیشه بود
شیرى آنجا بود و صیدش پیشه بود
شیر را با پیل نر جنگى فتاد
خسته شد آن شیر و ماند از اصطیاد
مدتى واماند زآن ضعف از شکار
بینوا ماندند دد از چاشتخوار
زانکه باقى خوار شیر ایشان بدند
شیر چون رنجور شد تنگ آمدند
شیر یک روباه را فرمود رو
مرخرى را بهر من صیاد شو
گر خرى یابى بگرد مرغزار
رو فسونش خوان فریبانش بیار
یا خرى یا گاو بهر من بجو
زان فسونهایى که میدانى بگو
چون بیابم قوتى از لحم خر
پس بگیرم بعد از آن صیدى دگر
اندکى من میخورم باقى شما
من سبب باشم شما را در نوا
از فسون و از سخنهاى خوشش
نرم گردان زودتر اینجا کشش
روباه راه مىافتد و همان خر گازر را پیدا مىکند و براى آن خر نصیحت گویى آغازمىکند-چرا باین بدبختى و تیره روزىها تن دادهاى؟برخیز برویم و تلاش و تکاپوکنیم و روزى حلال بدستبیاوریم.خر به توکل تکیه مىکند و میگوید:برو دنبال کار خود
جمله را رزاق روزى میدهد
قسمت هر یک به پیشش مىنهد
رزق آید پیش هر که صبر جست
رنج و کوششها ز بىصبرى تست
آنگاه روباه شروع مىکند و در فضیلت کار و کوشش داد سخن میدهد،بار دیگرخر جواب روباه را میدهد.بدین ترتیب گفتگو میان خر که توکل را ترجیح میدهدو روباه که کار و تلاش را لازم میداند ادامه پیدا مىکند تا بالاخره روباه با مکر پردازیهاو زبان بازیهایش خر را قانع میکند و میگوید:
صبر در صحراى خشک و سنگلاخ
احمقى باشد جهان حق فراخ
نقل کن زینجا بسوى مرغزار
مىچر آنجا سبزه گرد جویبار
مرغزارى سبز مانند جنان
سبزه رسته اندر آنجا تا میان
خرم آن حیوان که او آنجا رود
کاشتر اندر سبزه ناپیدا بود
هر طرف در وى یکى چشمه روان
اندران حیوان مرفه در امان
روباه گفت و گفت و بالاخره خر بینوا را حرکت داد-
چونکه روباهش بسوى مرج برد
تا کند شیرش به جمله خرد و مرد
دور بود از شیر و آن شیر از نبرد
تا بنزدیک آمدن صبرى نکرد
گنبدى کرد از بلندى شیر هول
خود نبودش قوة و امکان حول
خر زدورش دید و برگشت و گریخت
تا به پاى کوه تازان نعل ریخت
گفت روبه شیر را کاى شاه ما
چون نکردى صبر در وقت وغا
تا بنزدیک تو آید آن غوى
پس به اندک حملهاى غالب شوى
مکر شیطانست تعجیل و شتاب
لطف رحمانست صبر و احتساب
دور بود و حملهاى دید و گریخت
ضعف تو ظاهر شد و آب تو ریخت
گفت من پنداشتم برجاست زور
خود بدم از ضعف خود نادان و کور
...
گر توانى بار دیگر از خرد
باز آوردن مر او را مسترد
منتبسیار دارم از تو من
جهد کن باشد بیاریش بفن
گر خدا روزى کند آن خر مرا
بعد از آن بس صیدها بخشم ترا
گفت آرى،گر خدا یارى دهد
بر دل او از عمى مهرى نهد
پس فراموشش شود هولى که دید
از خرى او نباشد این،بعید
لیک چون آرم مر او را تو متاز
تا ببادش ندهى از تعجیل باز
گفت آرى تجربه کردم که من
سخت رنجورم مخلخل گشته تن
تا به نزدیکم نیاید خر تمام
من نجنبم خفته باشم بر قوام
رفت رو به گفت اى شه همتى
تا بپوشد عقل او را غفلتى
توبهها کرده استخر با کردگار
کاو نگردد غره هر نابکار
توبه او را به فن برهم زنیم
ما عدو عقل و عهد روشنیم
روباه براى فریفتن خر و آوردن او بطرف شیر براه مىافتد-
پس بیامد زود رو به نزد خر
گفتخر از چون تو یارى الحذر
ناجوانمردا،چه کردم من ترا؟!
که به پیش اژدها بردى مرا
ناجوانمردا،چه کردم با تو من
که مرا با شیر کردى پنجه زن!
موجب کین تو با جانم چه بود
غیر خبث گوهر تو اى عنود
....
پس از بیانات بسیار مفید و رسا در اثبات اینکه اضرار و گزندگى در نهاد بعضى ازموجوداتست، و آن روباه با طینتخبیث که دارد خر را فریب داده و به نزد شیر بردهکه او را بدرد و طعمه خود بسازد.روباه براى تبرئه خود،دهان به تاویل حادثهو دروغهایى که گفته و خر را بنزد شیر برده بود،باز میکند-
گفتخر روهین ز پیشم اى عدو
تا نبینم روى تو اى زشت رو
آن خدایى که ترا بدبخت کرد
روى زشتت را کریه و سخت کرد
با کدامین روى مىآیى بمن
اینچنین سغرى ندارد کرگدن
رفتهاى در خون و جانم آشکار
که ترا من رهبرم در مرغزار!
تا بدیدم روى عزرائیل را
باز آوردى فن و تسویل را
دقت فرمائید که خر اعتراف مىکند که با تکیه به دروغ ها و فریبکاری هاى روباه تادیدگاه شیر رفته و با دیدن او از وحشتشدید فرار را بر قرار ترجیح داده است.
اکنون میگوید:من گول حرفهاى ترا نمی خورم،من دیگر دغل کارىهاى ترا فهمیده ام-
گرچه من ننگ خرانم یا خرم
جان ورم جان دارم این را کى خرم
آنچه من دیدم ز هول بىامان
طفل دیدى پیر گشتى در زمان
بیدل و جان از نهیب آن شکوه
سرنگون خود را در افکندم ز کوه
بسته شد پایم در آن دم از نهیب
چون بدیدم آن عذاب بىحجیب
عهد کردم با خدا کاى ذو المنن
برگشا زین بستگى تو پاى من
پس از این دیگر،فریب دروغهاى ترا اى نابکار نخواهم خورد-
تا ننوشم وسوسه کس بعد از این
عهد کردم نذر کردم اى معین
حق گشاده کرد آن دم پاى من
زان دعا و زارى و هیهاى من
خدا بمن لطف و عنایت فرمود-
ورنه اندر من رسیدى شیر نر
چون بدى در زیر پنجه شیر،خر
اى نابکار خبیث،
باز بفرستادت آن شیر عرین
سوى من از مکر اى بئس القرین
حق ذات پاک الله الصمد
که بود به مار بد از یار بد
روباه این بار از راه مغالطه بازى بر آمد و
گفت روبه صاف ما را درد نیست
لیک تخییلات و همى خرد نیست
اینهمه و هم تو است اى ساده دل
ورنه با تو نه غشى دارم نه غل
از خیال زشتخود منگر بمن
بر محبان از چه دارى سوء ظن
ظن نیکو بر بر اخوان صفا
گر چه آید ظاهر از ایشان جفا
آن خیال و وهم بد چون شد پدید
صد هزاران یار را از هم برید
مشفقى گر کرد جور و امتحان
عقل مىباید که نبود بد گمان
خاصه من بدرگ نبودم زشت قسم
آنچه دیدى بد نبد بود آن طلسم
اشتباه میکنى اى خر عزیز،جانور هر قدر هم که خر باشد باید این مقدار بفهمد کهتوهمات و تخیلات و طلسم کارى و جادوگریها هم در زندگى وارد میدان میشوندو حقیقت را باطل و باطل را حقیقت نمایش مىدهند.ببین اى خر ارجمند،یقین باید بدانى که-
عالم وهم و خیال و طبع و بیم
هست ره رو را یکى سد عظیم
غرق گشته عقلهاى چون جبال
در بحار وهم و گرداب خیال
از اینها بگذریم،فرض کن من نیتبد داشتم،باید تو که دوستبا وفاى من هستى،عفو کنى و از من در گذرى
ور بدى آن بد سگالش قدر را
عفو فرمایند از یاران خطا
در مقابل این همه دروغ و مغالطه و سفسطه بازیهاى روباه-
خر بسى کوشید و او را دفع گفت
لیک جوع الکلب با خر بود جفت
غالب آمد حرص و صبرش شد ضعیف
بس گلوها را برد عشق رغیف
زان رسولى کش حقایق داد دست
کاد فقران یکون کفر آمده است
گشته بود آن خر مجاعت را اسیر
گفت اگر مکر استیکره مرده گیر
زین عذاب جوع بارى وارهم
گر حیات اینست من مرده به ام
گر خر اول توبه و سوگند خورد
عاقبت هم از خرى خبطى بکرد
حرص کور و احمق و نادان کند
مرگ را بر احمقان آسان کند
هست آسان مرگ بر جان خران
که ندارند آب جان جاودان
از همین جا نکته اساسى تحت تاثیر قرار گرفتن از دروغها و دغلها و حقه بازیهاروشن میشود که عبارت است از حرص و طمع که آدمى را احمق و نادان میسازدو مرگ نابهنگام را نتیجه میدهد.بالاخره فریبکاریها و دروغهاى روباه-
برد خر را روبهک تا پیش شیر
پاره پاره کردش آن شیر دلیر
شیر گوشتخر را خورد و-
تشنه شد از کوشش آن سلطان دد
رفت سوى چشمه تا آبى خورد
روبهک خورد آن جگر و بند و دلش
آن زمان چون فرصتى شد حاصلش
شیر چون واگشت از چشمه بخور
جست دل از خر نه دل بد نه جگر
گفت روبه را:جگر کو؟دل چه شد؟
که نباشد جانور را زین دو بد
گفت اگر بودى ورا دل با جگر
کى بدین جا آمدى بار دگر؟!
آن قیامت دیده و آن رستخیز
وان ز کوه افتادن از هول گریز
گر جگر بودى ورا یا دل بدى
بار دیگر کى بدینجا آمدى؟!
یعنى اگر واقعا آن خر فهم و عقل و دل داشت،پس از دیدن چنان منظره هولناک،چگونه بار دیگر خود را به دامان مرگ انداخت.آرى،بدینسان حرص و آز موجباز بین رفتن درک و عقل و عاقبت اندیشى میگردد.
پ.ن:متاسفانه فهم خرانه از موضوعات بسیاری امروزه در ساحت های اجتماعی،فرهنگی،سیاسی و در زندگی فردی و اجتماعی ما دیده می شود.
مرج یعنی چراگاه ،مرتع،مرغزار
گازر یعنی لباس شوی