باید ضرورت و فایدهاش را با دل و جان فهم کنیم.
حرف دل این است که مشأ میل به ملاقات و گفتگو با هر کسی، میزان و محبت و عشق است و بالتبع عشق و محبت نیز با زیادت شناخت و معرفت حاصل میگردد.
بالاخره آدمیزاد، با بدنی مادی در این دنیا زندگی میکند، اما با تمام وجود خود راهی سرایی دیگر برای ملاقات با خالق خویش میباشد (البته نه ملاقات مادی و با چشم سر).
بدیهی است که او در این دنیا نیازهایی دارد که رسیدن به آنها برایش لذت هم دارد، چرا که نیاز فقر است و انسان عاشق کمال. از این رو ناخودآگاه به دنیای مادی، گذرا و فانی دل میبندد و گاه این دلبستگیها و اشتغالات سفر به حدی میرسد که مقصد و محبوب را فراموش میکند، چه رسد به قول و قرارها و معادات فی مابین با معشوق را.
الف – پس تردیدی نمیماند که انسان نیاز به یادآوری دارد؛ نیاز دارد لحظاتی دنیا و مظاهرش را کار بگذارد و با محبوب ملاقات کرده و به راز و نیاز با او بپردازد؛ لذا نماز را برای توجه به محبوب و یادآوری مقصد و مقصود فراموش شده قرار داد و فرمود: مشغله و لذتها و نقمتهای تو در این حیات مادی بسیار است، اما یک موقع فراموش نکنی که هیچ موجودی در این عالم، نه «إله» و «معبود» توست و نه «ربّ» و صاحب اختیار و تربیت کنندهی توست؛ پس برای این که به یاد من باشی و مرا فراموش نکنی، نماز بخوان:
«إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی» (طه، 14)
ترجمه: به یقین این منم خداى یکتا که جز من معبودى نیست، پس مرا پرستش کن و نماز را به یاد من برپا دار.
ب – وقتی انسان الله که إله و ربّ اوست را فراموش میکند، دچار خود نگری میگردد، به گونهای که خودش را همه کاره و مؤثر در وجود میبیند، خودش را محور میانگارد ... و خلاصه دچار نوعی تکبر و خودبزرگبینی نیز میشود، از این رو اغلب نظر خودش را از علم و حکمت الهی برتر میبیند و میل خودش را به امر او ترجیح میدهد. و تنها عبادتی که این تکبر را میشکند، نماز است. لذا حضرت سیدة النساء، فاطمه علیهاالسلام در خطبه فدک و بیان فلسفه برخی از احکام فرمودند:
« فَجَعَلَ اللَّهُ الْایمانَ تَطْهیراً لَکُمْ مِنَ الشِّرْکِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْرِ »
ترجمه: پس خداوند، ایمان را براى پاک کردن شما از شرک، و نماز را براى پاک نمودن شما از تکبّر قرار داد.
ج – دنیا، دنی و پستترین مرتبهی وجود است. وقتی انسان به دنیا مشغول شد و از آخرت و لقای محبوب غافل شد، مرتبه وجودی خودش نیز به همین اندازه پایین میآید. از این رو برای او لازم است که هر از چندگاهی از این کارگاه کوچک که مثل زندان است، بیرون بیاید، با دیگران و مراتب بالاتر ارتباط برقرار کند تا خود نیز رشد یابد، لذا فرمود: «ألصَّلاة مِعرَاجُ المُؤمِن»، یعنی نماز معراج مؤمن است. پس انسان اگر عاشق رشد و کمال حقیقی «نه مجازی» شد، عاشق نماز نیز میشود.
یک حکایت:
شاید خوب باشد که مبحث را با نقل یک حکایت و نتیجهگیری از آن در خصوص نماز به اتمام رسانیم. در قرآن کریم میفرماید، انسان گناهکار وقتی میمیرد و حقیقت خود و عالم هستی و آن چه انکار یا حتی مسخرهاش میکرد را مشاهده میکند، به خدا التماس میکند که او را برگرداند تا عمل صالح انجام دهد:
« حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُون » (المؤمنون، 99)
ترجمه: تا آنگاه که مرگ یکى از ایشان فرا رسد، مىگوید: پروردگارا مرا بازگردانید.
در حکایات وارده از زندگی علما و عرفا آمده است: از آن جهت که خواب شبیه و نوعی مرگ است، صبح که از خواب بیدار میشدند، ابتدا این آیه را تلاوت میکردند و سپس میگفتند: خب، حالا خدا دعایت را مستجاب کرد و تو را برگرداند، بسم الله، ببین چه میکنی؟
برخی دیگر نیز در خانهی خود (قدیمها رسم بود) قبری حفر کرده بودند و گاه در آن میخوابیدند و این آیه را تلاوت میکردند و سپس بلند شده و بیرون میآمدند و به خود میگفتند: فکر کن مُردی، دعایت مستجاب شد و بازگشتی. [چرا که مرگ دم به دم است، چنان چه روزها و حتی لحاظ گذشته ما مُرده است – پس حال که زندهایم، گویا بازگشت داده شدهایم]
حال این حکایت ماست و یا باید درس ما باشد؛ هر کسی دوست دارد با قدرت برتر ملاقات و گفتگو داشته باشد و اگر شد رفاقت و صمیمت نیز داشته باشد. همه تلاش ما در زندگی برای این است که به کمالی برسیم و به آن متصل گردیم. در این عالم کسی نیست که آرزوی دیدار و گفتگو با معشوق و محبوب را نداشته باشد و اگر محبوب او مقام والایی داشت، اجازه ورود، حضور و ملاقات و گفتگو با او را برای خود موفقیتی بزرگ میداند و اگر این گفتگو با صمیمت و برقراری دوستی شد که دیگر اوج موفقیت است.
حال خداوند کریم میفرماید: نگران مباش، ملاقات تو با من فقط به آخرت موکول نشده است، تو و همه عالم خلق من، مربوب من، مرزوق من و خلاصه فقیر درگاه مناید و همه در محضر من حاضر هستید – به من فراموشی راه ندارد، اما تو گاه مرا فراموش میکنی.
اما، اگر عشقِ ملاقات و گفتگوی با من را داری، بیا نماز بخوان و من حداقلِ این ارتباط را بر تو واجب کردم آن هم هر از چندگاهی، بلکه روزانه پنج مرتبه؛ تا اگر از روی عشق و محبت و میل نیامدی، به خاطر وجوبش بیایی. لذا به محض آن که صدای «اذان» را شنیدی، یعنی من به تو «اذن دخول» دادهام. اجازه دادهام که بیایی با من سخن بگویی؛ پس چرا علاقهای نشان نمیدهی و با سر نمیدوی؟ چرا این ملاقات برایت سخت شده است؟! چه چیزی از من به تو نزدیکتر و از من نزد تو محبوبتر است که اشتغال به آن تو را از یاد من غافل میکند؟! وقتی میگویم بیا و سجده کن، چه چیزی تو را باز میدارد؟! خود را والاتر از مخاطبین این امر میدانی، یا این که استکبار و تکبر مانع تو میشود؟ به ابلیس نیز همین را فرمود:
« قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ » (ص، 75)
ترجمه: فرمود اى ابلیس چه چیز تو را مانع شد که براى چیزى که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده آورى آیا تکبر نمودى یا از [جمله] برترىجویانى (متکبرین)؟
حال حدیث حضرت صدیقه کبرا را مجدد بخوانیم که فرمود: « و نماز را براى پاک نمودن شما از تکبّر قرار داد » و توجه داشته باشیم که ترک نماز یا اهمال در آن از تکبر و کاری ابلیسی است.
د – پس اگر سعی کنیم که شناخت و ایمانمان به الله جلّ جلاله بیشتر و کاملتر گردد، محبتمان نیز تشدید گردیده و عاشق نماز و سایر عبادات میگردیم و دائماً مترصدیم تا اذن دخول «اذان» برسد و ما در محضرش حاضر و متنعم گردیم.
« قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا » (الکهف، 110)
ترجمه: بگو: جز این نیست که من بشرى مثل شما هستم [با این تفاوت] که به من وحى مى شود که خداى شما خدایى یگانه است. پس هر کس به لقاى پروردگارش امید دارد باید عمل شایسته کند و کسى را در عبادت پروردگارش شریک نسازد.
منبع:http://x-shobhe.com/