ای مدعی رها کن مارا به حال خویش
با سحر و شعبده راهی نبرد کس به پیش
یک جو عمل بیار در ترازوی روزگار
آزاد کن خلق خدا را زهای و هوی ریش
ره بسته ای که بگیری عیار این و آن
مردی کن وباری نشان ده طلای خویش
دزدان چو شب شود متاع را می برند
تو روز و شب گشته به احوال ما سریش
پرکرده گوش فلک ساز جانسوزعدل و داد
کهنه شرابی زما بستاندی بده ،خیر پیش
هان !ای دغل ،جان ستم بر زمین خورد
ازآه عاشقان ،حذر کن وفرجام کار خویش
رندیت فریفت خلق خدا را ومات کرد
بینم حریف انتقام ،کندت کیش و مات خویش
سید 22-7-97