گریز و اجتناب
دنیا نه چنان است که مردم گویند
دنیا همه آن است که خود می گوید
ذهنم مرتب در حال زلزله و پس لرزه های ویرانگراست.کی آن فرمان "کُن و یَکون" برسد،نمی دانم!منزل گزینی و اقامت در گسل ها وخط زلزله برای آگاهان همواره مورد گریز و اجتناب بوده است .البته نادانان ،خوش خیالان وباورمندان "هرچه پیش آید خوش آید" را عبور کنیم و بگذریم که آوردن دلیل و برهان و هشدار وپند و اندرز برای آن "آب در هاون کوبیدن"است.
دنیا با صدای رسا فریاد بر می آورد که مرا اعتباریاتی است که ذهن خود خواه و خودشیفته و فریفته گسل نشین شما آن را ساخته است. در شکل مهندسی دنیا برابر قرارداد هایی برای خودتان نقطه ای را "بالا" نقطه ای را "پایین" ،"مرغوب"،"نامرغوب"،"گران"،"ارزان"و.... نام نهاده اید.نام هایی که زیر آن خالی خالی است و حقیقتی در اطراف آن نیست.
*****
چند روز پیش برای حضور در آیین و مراسمی دینی،فرهنگی به یکی از شهرها دعوت شده بودم .مراسمی که قریب به 400 نفر از سراسر کشورشرکت کننده داشت.
پرسان پرسان نشانی از این و آن گرفتیم!
دویدیم و دویدیم تا به مراسم رسیدیم!
محل استقرارما طبقه منهای 1 آرامگاه امام زاده ی آن شهر بود با فاصله 20-30 متری "آرامگاه مرحومین"(درگپ من و شما یعنی همان "قبرستان")بود.معلوم بود که تخت و وسایل استراحت را چند ساعت قبل آورده بودند و کاربری اصلی آن چیز دیگری است .به هر حال اسکان امسال با سالهای پیشین متفاوت بود. گرچه متولیان این همایش همواره سعی کرده اند تجمل و تشریفات و بریز و بپاش صورت نگیرد.و به اسکان در همان مهمان سراهای سازمان های فرهنگی اکتفا می شد.
و اما در آن سوی ماجرا هم زمان در همان شهر یک مقام بلند پایه دولت و هیئت همراه! تشریف داشتند. (حالا مثلا چند نفر! دقیقا نمی دانم و به نقل قول ها هم اعتماد نمی کنم) آنچه برای ما محسوس بود قحطی و کمبود شدید فضای مناسب برای اسکان و استقرار مهمانان یک همایش دینی غیر دولتی بود.برو بچه های خدمات می گفتند: هتل های شهر، و نیز بیشتر مهمان سراهای ادارات و سازمان ها را هیئت همراه آن مقام "بلند پایه" گرفته اند!
بماند که در این سوی ماجرا گروهی ازمهمانان این همایش دینی که از استان های دور نیمه شب رسیده بودن جای مناسب حتی پتو هم برای استراحت پیدا نکرده بودند !و نمی دانم شب سرد را چگونه گذرانده بودند.
و نیز بسیار زیبا در این سوی ماجرا کسی را ندیدم که شکوه و گلایه ای بر زبان آورد.!
اما شوخی ها ولطیفه های دوستانه حکایت ناخرسندی از گسل های خود ساخته "دنیا مقامان بلند پا" بود.
قصه ما به سر رسید
دنیا به آخر نرسید
*****
یادم آمد بیت شعری که استاد بزرگواری خواند و فکر کنم زیر شیشه دفتر کار یا پشت سرش نصب شده بود.
تکلف گر نباشد خوش توان زیست
تعلق گر نباشد خوش توان مرد
اگر درحال خویش نیکو بنگریم به روشنی درخواهیم یافت که کشمکش ها و بگیر و ببندهاو.... در همین جمله است.
"انسان اسیر تکلف و تعلق است،آزادش کنید."