نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
ثانیه ثانیه هایی که می گویند زمین نفس تازه می کند و به پسوند سال که همان 365 روز رقص عاشقانه سیاره ما به دور خورشیداست واژه "نو"افزوده می شود و سالی دیگر از راه می رسد لب به "نیایشی" می گشایم که گوینده ی نخستین آن را نمی شناسم!
از سر عادت! با اتکا به آموزه های خانواده و عرف مردم!بی اختیار می گویم:
یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال!
چه فرقی می کند این واژه ها از کجا آمده اند! چه کسی آن را گفته است.
مهم این است که نمی خواهم در برابر گل و گیاه و درخت و زمین کم بیاورم!
سال نو که می شود نوعی "خود درگیری مزمن" پیدا می کنم! خب بخند!!
خب! با خودم می گویم. جناب انسان! سال نو شد به تو چه؟
گل از خاک بر دمید
پرستو نغمه امید برآورد
زمین مرده زنده شده
خوابیدگان طبیعت بیدار شدند
خب ! این که شد بهار و حیات طبیعت!!
تو که چندین سر و گردن سری! مگر غیر این است؟
جز آن که چون شاگردی زیرک فروتنانه ازاین کلاس بزرگ بیاموزی !
حدیث نفس می کنم و جان و اندیشه را با زمین و زمان همراه می کنم.
*****
جان جانان!
اینک به اراده تو در زمین در زادگاهی که تو برایم اختیارکردی جنبشی برپاست.
بی قراریی که فرجام آن به قرار و آرام می رسد!
و من اینک غوغاییم و نا آرام!
و تنها تو قادری بر آغازی نا آرام جان پوشی از آرام و قرار بپوشانی.
از دل مرداب نیلوفر بر می آوری
مرداب دلم را دریاب
دانه های اسیر خاک را توان جوانه زدن و روییدن دادی
اینک جان و دل انسان اسیر بزک و ها و گزک هاست
او را از اسارت های خاک و تاک و آزناک رهایی بخش
جنس آفریده خاک نشین تحول است
اینک از تو می خواهم تحولی در کانون تحول یعنی دلم ایجاد کنی
تا بشوم آنچه تو می خواهی!
جان جانان!
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگری ها کار توست
این چنین اکسیرها زاسرار توست(مولوی)
*****
شاید این خط خطی های آخر در سال 97 باشه
بنابر این سال پیش رو رو به همه تون شادباش عرض می کنم
اگر جان جانان بخواد سال نو در حریم حرم رضوی براتون خوبی خواهم خواست.
تا فرصتی و حوصله ای
سید 27-12-97