??و بی تردید من مسافرم
و او گفت:
«انسان کامل الهی را می گویم«
مراقب خودم باشم!
همه عمرم را کارکنم و کاردرست به خدای روی آورم.
دور و برم پر از کالاهای جورواجور است
کالایی هایی که داشتنشان به پیامدهای شان نمی ارزد.
باید در پی متاعی باشم که ماندگار باشد،خدا خریدار آن باشد.
فرستادگان خدا برای بردنم و عبورم از اینجا سخت جدی هستند.
مامورند دیگر!
سایه اش روی سرم حس می کنم!
باید آماده باشم
بانگ بیدارباش از در و دیوار به گوش می رسد.
با هزار زبان می گویند
تو اینجایی نیستی ،
خودت را به خواب نزن
بیدار شو بیدار شو
بایداز این مسافرخانه بزنی بیرون
بیهوده نیامده ای و رها و سرخود و خود رو نیستی !
آه! میان من تا منزلگاه نهایی اندک فاصله ای است.
همان یک «آه»فاصله است که دیگر بر نیاید و یا فرو نرود.
منزلگاه نهایی من کجاست؟!
دارالقرار جمال او
یا دارالتادیب جلال او
هرکدام باشد فرصتم همان یک «آه» است.
چقدر کوتاه،
فرصتی که هر نفس از آن می کاهد و چون طلایی در کوره ذوب می شود.
و به زودی فرستاده خواهد آمد و دست در دست او به منزلگاه نهایی خواهم رفت.
بله من مسافرم!
تنها یک مسافر.همین!
راستی برای ادامه سفر، برای قرار گرفتن و زندگی در اقامتگاه چه با خویش بردارم!؟
و او گفت:
در اقامتگاه چیزی برای زندگی نیست همه چیز را باید از اینجا ببرم.
کالای خوشبختی و رفاه و آسایش و آرامش
یا کالای رنج و درد و نا امنی و غم
باز برای چندمین بار گفت:
مراقب خودم باشم!
خودم خیر خواه خودم باشم.
گفت :
می خواهی از خودت مراقبت کنی؟!
پیشاپیش کارت رو درست کن
کار درست و درست کاری جلوتر از خودت به اقامت گاه می رسند و می بینی همه چیز چیده شده و منتظر تو.
و اما گفت:
اینجا،یعنی مسافرخانه
از پسند و خواستن هایت در برابر صاحب مسافرخانه کم کن و «من» اینم و «من» آنم ها رو کنار بگذار.
اینک «منم» آن منی که باید این «من» را بشکند خرد کند آسیاب کند و چیزی از «خود» باقی نگذارد.
بیچاره «من»! نمی دانم سرآمدم کی و در کدامین آه برآمده یا فرو رفته خواهد بود.
سرآمدم نا مشخص!
در معرض فریب آرزوها!
هزاران دشمن در کمین!
اسیر پسند های خود و مردمان!
همه اینان مرا اسیر خویش می خواهند
می خواهند از آن آه آخرین
از آن کوچ
از لحظه رهایی از درد و رنج ها
از غربت خویش در این مسافرخانه زیبا و دلفریب غفلت کنم.
می خواهند «من»
بله «من»
همین مسافر غریب
مراقب خود نباشم!!
می خواهند به فردایی و فرداهایی دلخوش شوم که هیچکدام را اختیار ندارم.
می خواهند از آن لحظه از آن آه دلکش و رهایی بخش غافل شوم.
چه چرکین و نکبت است این فراموشی!
فراموشی حسرت آفرین
فراموشی تباهی آور
او گفت:
مبادا از «خود» غافل شوم
که همه آه ها برآمده و فرو رفته سر بزنگاه یقه ات را خواهند گرفت
که چرا از ما مراقبت نکردی
که تو کجا بودی و چه می کردی
آه!خدای من
کمکم کن داده هایت مرا به سرکشی در برابرت واندارد.
کمکم کن چیزی بین من و تو فاصله نشود
خوب می دانم
فاصله یعنی اندوه,حسرت و پشیمانی
دل پاره ای از خطبه 64