می نویسی و دور می اندازی و دوباره ذهنت را متمرکز می کنی ،پرش های بی و سر وته ذهنت امانت را بریده اند.درد های دیروز و امروز،نادانی های دیروز و حالا حالا گفتن های امروز و ترس های فردایت همه و همه برش های زندگی ات را ساخته اند.
قطعاتی که نقطه اتصال آن را به دست روزگار و این و آن سپرده ای و خود به پرش های بی انتهای ذهنت دل خوش کرده ای... با هر پرشی ته دلت خالی می شود ،دل خالی همان ترس یا احساس ترس بیهوده ای است که زندگی ات را بر زمین کوبیده است .قانون جاذبه اصلا شوخی سرش نمی شود.جاذبه ترس ستون فقرات روحت را چنان درهم می شکند که اولین اثر نامیمونش خانه نشینی ذهن و اندیشه فعال توست.
اینجاست که دل همه چیز خواهت اسیر پرش هایی می شود که تو را له و لورده کرده اند و اینک تو هستی و آرمان خواهی های دل و حسرت راههای نرفته و ذهن نشینی های دیروز و ترس های فردا.
می گفت: رفیق رهایی از ترس های فردا رهایی از ترس های فرداست و رهایی از هردو، دست به کار شدن است واز محبوب بی همتا یاری جستن و او را بر ذهن و ترس خویش آقایی و سروری دادن. بهتر است تا این ذهن دوره گرد هرزه نشین نیمه جانی برایت باقی گذاشته است یرخیزی و از آب زلال چشمه هستی آفرین به رسم پاکانِ بارگاه محبوب جانی صفا دهی و بی دریغ وبی آلایش بر قبله جانان رو کنی و درد بی درمان خویش با او چاره سازی.
سید
12-12-96
عبور از هراس و ترس ها
«شب سختی بود از شب های بسیار وحشتناک ،در سیاهی شب تیر اندازان از نور کم سوی جبهه مقابل استفاده کرده و تیر از چله کمان ها بود که پرتاب می شد.زیر اندازی برای فرمانده اندختند و ایشان مشغول به نماز شد. فرمانده بی هراس از عبور سهمگین تیرها و بدون ذره ای هراس و تزلزل آن چنان در نیایش با محبوب خویش فرو رفته بود و عارفانه صدای دلنواز "ایاک نعبد"و"ایاک نستعین"او در فضای ملکوت پیچیده بود که انگار نه انگار در جبهه جنگ قرار دارد و هرآن ممکن است تیری اورا از پای درآورد.»
(بحار الانوارج43ص172)
وقتی که این داستان رو خوندم واقعا از خودم شرمنده شدم.شرمنده ای که تنها بلد است بخواند و بنویسد . الله اکبر
امام عارفان مولی علی علیه السلام در لیله الهریر جنگ صفین از حضور در حریم محبوب یک آن غافل نمیشه و این مدعی به بهونه های واهی در زمان آسودگی هم از نیک بختی دیدار و گفت وشنود با پروردگار هستی طفره میرم.
علی گفتن و هوهو کردن چقدر آسونه و چشیدن ذره ای از سفره عبادت علی چقدر سخت.!!
او که به هنگام "نماز"رنگ رخساره اش تغییر می کرد و بدن تازنینش مثل بیدی که در معرض طوفانی سخت قرار دارد می لرزید.وقتی از او می پرسیدند این چه وضعی است؟ مگر چه اتفاقی افتاده است؟می فرمود: زمان ادای امانت خداوند است.(امانت بندگی محض و تسلیم حضرت یار شدن)
امانتی که هیچ آفریده ای نتوانست آن را بپذیرد و انسان آن را قبول کرد.و اینک با ناتوانی که در خویش سراغ دارم .نمی دانم آن امانت را به خوبی ادا می کنم یا نه؟!!
(بحارالانوار ج81ص248)