ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش را
باخویش کن بیخویش را چیزی بده درویش را
جانِ جانان!
"تو" سرنوشتم را نیکو اندازه گرفته ای-مناسب قد و قامت و کِشش و کوشش من-
هرآن بلا و ناگواریی را از من دورِ دورِ دور کردی و می کنی
مهربانی ات فوق تصور و درک و اندازه و طرح و برنامه دنیای من است. باران مهرت همواره بر من فرو می ریزد.
آیا می توانم از "تو" بخواهم ورای مرزهای حیات نباتی و جانوری ،همچنان دراقیانوس بی کران مهربانی ات شناور باشم؟!
آن چنان کن که مسیر دوست داشتن هایم به نا کجا آباد بد فرجامی پایان نیابد.
آن چنان کن که خواستن ها و نخواستن هایم را "تو" فرجام باشی و پایان.
جان جانان!
دانش من بسیار اندک ،پیش بینی و نقشه هایم آکنده از کاستی و اوهام و خیال و آرزوهایم برهنه از کُنش واندیشه!
چنان کن چیزی را عافیت و خوشی ندانم که پیش درآمد بلا و گرفتاری ماندگار باشد.
اگر چیزی خواسته ام که رنج و درد و گرفتاری ام را در پی دارد آن را به تاخیر انداز.
اگر چیزی را ناخوش شمرده ام که آن را تو برایم نیک و نعمت دانسته ای همان را برایم پیش انداز .
چه نا ماندنی هایی را که بسیار دانستم و "تو" ترانه سرودی که ناپایدار پایانش زوال است.
و چه ماندنی هایی که اندک آن بسیار است. و من سوار بر اسب ولنگار جهل مرکب چون کودکان صدفی را دُرّی گران بها دانستم!
برای گذر و رسیدن همرهانی نشانم دادی که هم "راه" هستند و هم "همراه"
آیا اقرار و اعتراف نکنم کودکی بازی گوش سرشار از تصورات و پندارها و تخیلات نیازمند دستان مهر "خضر" راهی است که او را به "تو" رساند!
درود بی کران تو بر خضر های زمین و زمان
درود بی کرانت بر دستگیران ماندگار هستی
درود بی شمار بر محمد صلی الله علیه و آله و بر خاندان پاک او
سید 9-11-97
پ.ن: با الهام از نیایش هجدهم صحیفه پیشوای ساجدان در بیان دفع بلاها و گرفتاری ها
پناهگاه
از داستان ها و قصه های کهن تا ادبیات امروز مردم اقلیم های گوناگون و پایش میدانی واقعیت زندگی مردمان امروز و دیروز، مفاهیم و واژه های فراوانی وجود دارد که بیانگر عمیق بودن،معنا داربودن،نیاز عمومی و اشتراک آن است.یکی از این واژه ها و مفاهیم مشترک "حس پناهجویی"است. از احساس نیاز کودکی به آغوش مادر و دستان اقتدار پدر تا هزاران نوع تامین و حمایتی که با نام ها و قالب های متفاوت در سنین و موقعیت های مختلف همواره به دنبال آن هستیم ، ما را رهنمون به حقیقتی بسیار ارزشمند و زندگی ساز است.
همه و همه در این کره خاکی بیضی شکل برهنه از یافتن و برخورداری چنین حقیقتی نیستند .حتی قدرت مداران عالم هم در پناه تامین و حمایت قدرت فیزیکی و روحی سربازان جان برکف و ضراد خانه های خویش و... پناه گرفته و احساس امنیت کرده و می کنند.
وباز بشر با تِست و تجربه کردن انواع و قالب های پرشمار سنگرها و پناهگاه تامین حیات خویش به دو اصل تغییر ناپذیر پی برده است:
1- محدود بودن قدرت و توان پناه دهندگان
2- زوال و فنا پذیری توان پناه دهندگان
و نکته قابل اهمیت دیگر نیز عدم دسترسی مادی و فیزیکی همه پناه گیران به پناه دهندگان و یا نرم افزار و سخت افزارهای پناهجویی است.
در این میان گروهی از آدمیان که بر بام عالم هستی نشسته اند و زوایای آن را برانداز کرده اند و دچار بازی گری خیال و تخیل خیال پردازان و پندار گرایان نشده اند خود را به دژ و سنگر و پناهگاهی رسانده اند که نه قدرتش محدود است و نه خودش فنا پذیر. و علاوه دسترسی به او هم زمان و مکان و بالا و پایین بردار نیست.
این انسان های فوق (نه فوق انسان) هم پناهنده را خوب شناخته اند و هم به درستی دریافته اند که چه آسیب ها و مخاطراتی برای آنان وجود دارد.!
آه ! که: میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است
زین حسن تا آن حسن صد گز رسن
آنان از چه چیزهایی احساس خطر کرده اند و بازی گران خیال و وهم از چه چیز!
آژیر وضعیت ها را خوب تشخیص داده اند.
اینک نمونه ای از آسیب ها و خطرهایی که آرامش و امنیت واقعی زندگی انسان امروز را سلب کرده است از دیدگاه آن راست قامتان و تیزبینان سدره نشین فهرست وار به نوشتار می آوریم.
خداوندا به تو پناه می آورم از:
- ویرانگری و طغیان حرص و آز
- تندی و تیزی و سختی خشم
- چیرگی رشک و حسد
- سستی در شکیبایی و صبوری
- قناعت نورزیدن
- ناهنجاری و ناهمواری های اخلاقی
- زیاده روی در خواسته های نفسانی
- پافشاری درتعصب بیجا (دگم و جزم گرایی در باورهای بی برهان)
- پیروی از هوی و هوس ها
- مخالفت ورزی با هادیان الهی
- خواب غفلت
- رنج و مشقت های بیهوده
- و انتخاب و گزینش باطل بر حقیقت
- پافشاری بر انجام گناهان
- کوچک و حقیر شمردن نافرمانی خداوند
- بزرگ شمردن عبادت
- فخر و مباهات ورزیدن به مال و ثروت
- تحقر و خوارشمردن تهی دستان
- کوتاهی ورزیدن در حقوق زیردستان
- ناسپاسی نسبت به نیکی و نیکوکاران
- یاری گری ستمگران
- تنها گذاردن ستمدیده گان
- خواستن و تملک آنچه حقمان نیست
- بدون علم و آگاهی اظهار نظر کردن
- نیت خیانت ورزی به دیگران
- خودپسندی در کردار
- آرزوهای دور و دراز (بی تلاش)
- زشتی باطن
- تسلط شیطان
- به سختی افتادن روزگار بر اثر سلطه شیطان
- جور و ستم و بی عدالتی فرمانروایان
- آلودگی به اسراف و مصرف زدگی
- بلای فقر و تنگدستی
- سرزنش دشمنان
- نیازمندی به همنوعان
- گذران زندگی در سختی
- مرگ ناگهانی بدون ذخیره تقوی
- حسرت ها و اندوههای بزرگ
- مصیبت سترگ(ایستگاههای رستاخیز)
- تیره بختی و بد فرجامی
- نومیدی از عنایت و لطف خداوند
- فرود آمدن در منزلگاه قهر الهی
خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و ما را از همه این امور در پناهگاه مهر و لطفت جای ده . تو مهربان ترین مهرورزانی.
---------
بگذار حال که به پناهگاه آمده ایم آتشی بر جان و دل زنیم وهمراه جلال الدین خودمان شرار شعله های عشق بر جان ریزیم.
در پناه لطف حق باید گریخت ** کاو هزاران لطف بر ارواح ریخت
ای همیشه حاجتِ ما را پناه ** بار دیگر ما غلط کردیم راه
گفت ای موسی ز من میجو پناه ** با دهانی که نکردی تو گناه
مرغ و ماهی در پناه عدل تست ** کیست آن گمگشته کش فضلت نجست
تلختر از فرقت تو هیچ نیست ** بیپناهت غیر پیچا پیچ نیست
سید 3-10-97
-------
پ.ن: در فهرست 42 گانه از دعای هشتم صحیفه سجادیه امام نیایشگران الهام گرفته ام.
اگر گفتی مسافر کیست در راه
کسی کو شد ز اصل خویش آگاه
(شیخ محمود شبستری)
کیست که بر آستانت آمد و مهمانت شد وتو از او پذیرایی نکردی؟!
کیست که بر درگاهت مرکب نیازخویش به امید سخاوتت بخواباند و تو بر او احسان نکنی؟!
-------
تو می دانی موجود ممکن همه اش نیاز است و نیاز است و نیاز.
اینک پرسان پرسان آمده ام
نشانی ات را نه آشکار که روی پرسیدن نداشتم
با ایماء و اشاره و گنگ واره پرسیده ام
دوستی از میان بی شمار دوستانت نشانی ات را داد
افتان و لنگان و خیزان تا بدین جا آمده ام
-------
آیا خوشایند است که محروم ، جان و دل تهی از درگاه کرامتت بازگردم؟!
جز تو سروری سراغ ندارم که در پی اش گردم.
همه ی خوبی ها در تو جمع است و پیش تو! چگونه بخت بسته ام را نگشایی !
کدام منطق و احساس را قانع کنم که چشم امید بر جز تو بگشاید! و دل جز تورا آرزو کند.
که همه چیزآفریده ی تو و هستی تورا فرمانبر است.
تو ناگفته و ناخواسته در باره ام نیکی را تمام کرده ای و بی دریغ و بی منت آنچه را شایسته اش نبودم بدادی.
حال رواست که چشم امید از تو ببرم و به نیازمند و محرومی چون خود رو کنم؟!
اینک تو همان دستاویزی هستی که امیدم راپاس می دارد
جز خوشبختی برای آنان که آهنگ مهر تو کردند ، چیست؟
آنان که مهر تو جستند و در آغوش مهر تو زیستند مبارک زیستند
آنان از بد فرجامی روی برتافتند و نکبت و نقمت نیافتند.
نازنینا!
تو همواره مرا در یاد من چگونه فراموشت کنم ؟!
تو همواره مراقب منی و نگاهدارم چگونه از تو غافل شوم؟!
سفره آرزویم به گستره ی نه زمین و آسمان ،که به حقیقت بی پایان کرامت توست .
افسوس! دستِ دل وجانم کوتاهِ کوتاه. و پایِ دلم شکسته و افلیج.
دستاویزم برای رسیدن به سفره آرزو ها تنها دستان گرم قدرتمند کرامت و بزرگواری توست.
این که بخواهم تنها آرزویم تو باشی افزون طلبی است؟
آیا تنها تورا بخواهم آرزوی بیجایی کرده ام؟
آیا نباید بخواهم مرا برای خودت بخواهی و از میهمانان سفره آرزوی کرامتت باشم ؟!
از همه جا گریخته ام ،پناهجویم.
پناهگاهی جز تو سزاوار پناه دادن هست؟
-----
از او که نشانت پرسیدم
از او که پیوسته حیران و سرگشته و عاشق تو بود
همو گفت:
تو آن بزرگواری هستی که وقتی خواندی برنگردانی و آرزومند لطف خویش را محروم نسازی!
خانه مهرورزی ات همواره باز باز است و بی پرده .
کیست که آرزوی هم نشینی تو کرد و تو پرده از میان برنداشتی؟
اینک برآستان کرامتت گلبانگ سربلندی سر می دهم
از دریای مواهب بی پایان بزرگواری و کرامتت که به آن عاشق سرگشته ات بخشیدی جرعه ای بر کام این تشنه فروریز.
سید 25-10-97
پ.ن:
1- عقل واره و دل پاره ای بود با الهام از نیایش "امیدواران"از مجموعه پانزده گانه نیایش های پیشوای نیایشگران حضرت امام سجاد علیه السلام.
2- گاهی که دلت برای خود از دست رفته ات حسابی تنگ شد سری به صحیفه امام سجاد بزن. در این آشفته بازار غوغا سالار فراموشی ها می تونی خودت رو پیدا کنی. خودت رو دست کم نگیر.
کمی متفاوت!
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
آن بزرگی که فاش و آشکار فریاد برآورد و از افشاگری خویش دلی آکنده از شادی و سرور داشت "او"بی کم و کاست و به راستی و درستی از اسارت و بردگی اعتباریات و اوهام
جهان جِرم و جسم "خود" را رهانیده بود. و شوق بهشت و ترس از جهنم را در برابر بندگی حضرت"عشق" هیچ شمرد.
و بی شک هزینه چنین "عشقی"،"بندگی"است.
و نتیجه و دستاورد چنین هزینه کردی ،"آزادی" و رهایی "خود"است.
این آدم دیگر "خود باخته"نیست که صد البته "خود یافته" است.
گوینده بیت "خود یافتگی"را در عشق یابی "خدا یافتگی"دیده است و بس.
هرکه خود را یافت او آزاد شد
جمله جانِ کشورش آباد شد
از مجاز و اعتبار و قید و بند
پر گشود و از هر غمی دلشاد شد(نویسنده)
آری ،آن بزرگ گفت:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
غلام سرسپرده ی شکم و شهوت و خودخواهی و کینه و غرور و رنگ ها و انگ ها و وابستگی و دلبستگی ها که باشی، در عین "خودآزاد پنداری"تنها یک "اسیر"بی مقداری که سر انجام
کشته ی همان مزبله ها خواهی بود.!
بنابرنظر آن بزرگ،در اوج قله های علم و فناوری و مقام و موقعیت و جایگاه اجتماعی و شهرت و ثروت هم که باشی ،اسیری،اسیر.! جهان را هم که صاحب شوی آن جهان زندان توست!
پ.ن: چی می خواستیم چی شد!می خواستم یکی دو فراز نیایش از نیایش نامه امام چهارم بنویسم ... اما قلم جایی دیگر سُر خورد.
لطفا راه را نبندید!
برخی از ما "آدم"ها خواسته یا نا خواسته ،آگاهانه یا نا آگاهانه ،بی غرض و مرض و یا با غرض و مرض مسیر عبور دیگران را می بندیم .!
البته برخی راه بندان رو میشود توجیه کرد و به جناب "راه بندان" خوشبین بود.! مثلا اگر نا خواسته و نا آگاهانه و بی غرض و مرض باشد.
به نظرشما "راه" و "راه بستن" یعنی چه ؟
- جلوی در منزل شما کسی ماشینش رو پارک می کند و بی خبر به سراغ کارش می رود!
- مغازه داری یک متر جلوی مغازه اش را اشغال می کند و آن را ملک طِلق خود می داند!
آیا نمونه های مهم تری برای شما پیش آمده است؟!!
- فرد موجه و شناخته شده ای میانجی آشتی و صلح می شود. یکی از دوطرف یا هر دو طرف یا دیگری او را متهم به دخالت و خود شیرینی و ... می کند!
- ضامن بانکی همکاری یا فامیلی می شوید و او قسط های بانک را نمی پردازد و برای شما تنگنا و فشار مالی و روانی ایجاد می کند!
- به دوستی یا بیگانه ای پول قرض داده اید ،با این که شرط و شروط و زمان برای باز پرداخت آن گذاشته اید شما را سر می دواند و امروز و فردا می کند و نمی پردازد.!
- ماشینتان را به دوست یا فامیلی امانت می دهید و او خسارتی به ماشین وارد می کند و اصلا به روی مبارکش نمی آورد و یا برچسبی هم به شما می زند!
- دوستی با صمیمیت و سادگی و صادقانه با شما رفتار می کند و شما اورا کودن و نادان دانسته و او را فریب می دهید!
- گروهی بر اساس اعتمادی که به شما داشته اند مسئولیت بنگاهی،موسسه ای ، اداره ای ... را به شما سپرده اند و شما هم آن را پذیرفته اید. و شما به منتخبین خود سربالا جواب می دهید، سرمایه های گوناگون مادی و معنوی آنان را صرف خود می کنید.!
- با احساس کمبود کالایی در بازار و یا گرانی اجناس "من و شما و ما" دست به غارت به یکدیگر می زنیم.!
***
روی دیگر سکه ،برخی دیگر از ما"آدم"ها به هر دلیلی(انسانی،عقلی،دینی،عاطفی،) به دنبال انجام کار خیر و نیکی کردن به دیگران باشیم .
"راه" همان "مسیر حرکت" ماست که ما را بی درد سر و با کمترین زحمت به "مقصد" مان برساند.در این راه که همه همراهیم برخی دست ناتوان و از پا افتاده ای را می گیرند تا همه با هم به مقصد و مقصود "خوب زیستن" و با "آرامش زیستن" برسند. و گروهی همین دست های مهر و محبت ورز را گاز می گیرند و سر انگشتان "خیر" را بی رحمانه می شکنند.
این ها نمونه ای از راه بندان ها بود (مشتی از خروار)
متاسفانه! تو خود حدیث مفصل بخوان (بگو) از این مجمل
اگر از خردورزان و ژرف اندیشان باشی هر چه بیشتر بر این لیست بیافزایی بیشتر خواهی گریست و ذره ذره آب خواهی شد.!!
-------
بزرگترهای ما در برابر این جور "آدم" ها می گفتند: سدِّ بابِ احسان نکنید!
مفهوم ساده حرفشان همان است که شما حدس زدی
بله،راه خوبی رو نبندید!
--------
آری !داشتن قانون بی عیب و نقص نشان زندگی متمدنانه نیست برخورداری از اخلاق انسانی نشانه تمدن جامعه است.قانون را می توان دور زد و محکوم نشد. اما اخلاق را هرگز!
قصه را با سخنی از پیشوای نیکوکاران و خوبان عالم به سر می بریم!
علی علیهالسّلام فرمود: «الجزاء علی الاحسان بالاساءة کفران»؛ شرح غرر الحکم و درر الکلم، ص324.
پاداش نیکوکاری واحسان را به بدی دادن، نادیده گرفتن نعمت است.
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبربمیرد در درد خود پرستی
حافظ
در یک نگاه بسیار ساده و سطحی آدمیان به دو گروه کلی تقسیم می شوند
- یا به آنچه می گویند و در رفتار بروز می دهند باورقلبی دارند . حالا از نظرگاه شما رفتار و گفتار چنین فردی درست باشد یا غلط ! به هرحال در درستی و نادرستی گفتار و رفتار خود صادق هستند. شما هر اسمی که میخواهی برای آنان انتخاب کن .
- ویا به آنچه می گویند و رفتار می کنند باوردرونی ندارند.
آنان را دورو و منافقبه نامیم یا نان به نرخ روز خوران، و یا به تعبیر شاعران عارف "مدعی"یا هُرهَری مذهبکه در میانه راههای گوناگون سرگردانند.یا ملون های هزار رنگ و هزار چهره و یا ماکیاولیسم که برای رسیدن به هدف "خود درست پندار" خویش استفاده و دست یازی به هر وسیله ای را درست می دانند و یا با توجیهات مبانی و اصول حاکم بر فرهنگ جامعه ای که در آن زیست می کنند توجیه می کنند.
و یا.....نام گذاری این گروه نیز هر چه باشد در نتیجه تغییری ایجاد نمی کند.
بی تردید با آدم های این چنینی در روابط شخص یا اجتماعی روبرو شده اید!
شاید شما هم بر این باور باشید که مشکل جوامع بشری با این آدم های دسته ی دوم است !
------
کم و بیش از هر دو دسته یاد شده در میان همه اقشارو اصناف و مشاغل و گروهها و افراد وجود دارد. نمی توانیم گروهی را در جامعه پیدا کنیم که یک دست همه از گروه نخست باشند یا همه یک دست از گروه دوم باشند.
اما اگر برخی از گروههای جامعه که به تعبیری "گروه مرجع" به شمار می آیند " به آنچه می گویند و رفتار می کنند باور درونی و قلبی نداشته باشند"چه اتفاقی خواهد افتاد؟
آنگاه داستان غم انگیز خواهد بود که این "مرجع"یا بگو الگو و مدل، الگوی فرهنگ ساز و باور سازباشد!
گروه مرجع هم از نظرگاه همه افراد جامعه یکسان نیست! و در این میان منظورمن فرد یا گروه خاصی نیست . چه اینکه مرجع و الگو :
گاه پدر یا مادر خانواده است
یا معلم و استاد مدرسه و دانشگاه و حوزه
یا قهرمان ورزشی
یا هنرور و هنرمند سینما و تلویزیون
یا مدیر و رئیس شرکت و کارخانه و اداره و موسسه و نهاد
یا پیش نمازمسجد
یا رسانه ای نوشتاری ،دیداری و شنیداری
یا عالم دین
یا سیاستمدار و حاکمان جامعه
به نظر شما دراین گروههای پیش شمرده کدام در سرنوشت و ساختن امروز و فردای فرد و جامعه ویا" دید مثبت و منفی به دیروز پیشینیان و میراث گذشته خویش " تاثیر گذاری بیشتری دارند؟!
نظر من و شما شاید همراه باشد یا متفاوت!
مهم این است که من و شما و آن دسته دوم بدانیم "هیچ چیز در این عالم گم نمی شود!"نه ما که بی تحقیق و هوا مدارانه و هوس گرایانه به دنبال آنان رفتیم و با ادعای بی دلیل (منطقی و عقلی)آنان همراه شدیم و تقویتشان کردیم،رها شده ایم و مورد بازخواست خلق و خالق قرار نخواهیم گرفت.
و نه آنان چنین بپندارند که فریبگران و حیله گران موفقی هستند و کائنات و آفریدگار کائنات فراموش کرده و آنان را را رها خواهد کرد.
بدانیم که جهان هستی ستاد حق است و همه چیز لشگر و سپاه اویند. خداوند برای رسوا کردن و به دام انداختن مدعیان دروغینازبیرون لشکر نمی فرستد،چه بسیار مدعیانی که خداوند آنان را با دست و زبان و گام و رفتار خودشان رسوا نمود و در دستان پر قدرت حقیقت گرفتار ساخت.
گیرم که خلق را به طریقی فریفتی
با دست انتقام طبیعت چه می کنی
چه کوتاه و زیبا فرمود:
أَیَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى(آیه 36 سوره قیامه)
آیا انسان مىپندارد که او را به حال خود واگذاشتهاند؟
سید 26-9-97
گریز و اجتناب
دنیا نه چنان است که مردم گویند
دنیا همه آن است که خود می گوید
ذهنم مرتب در حال زلزله و پس لرزه های ویرانگراست.کی آن فرمان "کُن و یَکون" برسد،نمی دانم!منزل گزینی و اقامت در گسل ها وخط زلزله برای آگاهان همواره مورد گریز و اجتناب بوده است .البته نادانان ،خوش خیالان وباورمندان "هرچه پیش آید خوش آید" را عبور کنیم و بگذریم که آوردن دلیل و برهان و هشدار وپند و اندرز برای آن "آب در هاون کوبیدن"است.
دنیا با صدای رسا فریاد بر می آورد که مرا اعتباریاتی است که ذهن خود خواه و خودشیفته و فریفته گسل نشین شما آن را ساخته است. در شکل مهندسی دنیا برابر قرارداد هایی برای خودتان نقطه ای را "بالا" نقطه ای را "پایین" ،"مرغوب"،"نامرغوب"،"گران"،"ارزان"و.... نام نهاده اید.نام هایی که زیر آن خالی خالی است و حقیقتی در اطراف آن نیست.
*****
چند روز پیش برای حضور در آیین و مراسمی دینی،فرهنگی به یکی از شهرها دعوت شده بودم .مراسمی که قریب به 400 نفر از سراسر کشورشرکت کننده داشت.
پرسان پرسان نشانی از این و آن گرفتیم!
دویدیم و دویدیم تا به مراسم رسیدیم!
محل استقرارما طبقه منهای 1 آرامگاه امام زاده ی آن شهر بود با فاصله 20-30 متری "آرامگاه مرحومین"(درگپ من و شما یعنی همان "قبرستان")بود.معلوم بود که تخت و وسایل استراحت را چند ساعت قبل آورده بودند و کاربری اصلی آن چیز دیگری است .به هر حال اسکان امسال با سالهای پیشین متفاوت بود. گرچه متولیان این همایش همواره سعی کرده اند تجمل و تشریفات و بریز و بپاش صورت نگیرد.و به اسکان در همان مهمان سراهای سازمان های فرهنگی اکتفا می شد.
و اما در آن سوی ماجرا هم زمان در همان شهر یک مقام بلند پایه دولت و هیئت همراه! تشریف داشتند. (حالا مثلا چند نفر! دقیقا نمی دانم و به نقل قول ها هم اعتماد نمی کنم) آنچه برای ما محسوس بود قحطی و کمبود شدید فضای مناسب برای اسکان و استقرار مهمانان یک همایش دینی غیر دولتی بود.برو بچه های خدمات می گفتند: هتل های شهر، و نیز بیشتر مهمان سراهای ادارات و سازمان ها را هیئت همراه آن مقام "بلند پایه" گرفته اند!
بماند که در این سوی ماجرا گروهی ازمهمانان این همایش دینی که از استان های دور نیمه شب رسیده بودن جای مناسب حتی پتو هم برای استراحت پیدا نکرده بودند !و نمی دانم شب سرد را چگونه گذرانده بودند.
و نیز بسیار زیبا در این سوی ماجرا کسی را ندیدم که شکوه و گلایه ای بر زبان آورد.!
اما شوخی ها ولطیفه های دوستانه حکایت ناخرسندی از گسل های خود ساخته "دنیا مقامان بلند پا" بود.
قصه ما به سر رسید
دنیا به آخر نرسید
*****
یادم آمد بیت شعری که استاد بزرگواری خواند و فکر کنم زیر شیشه دفتر کار یا پشت سرش نصب شده بود.
تکلف گر نباشد خوش توان زیست
تعلق گر نباشد خوش توان مرد
اگر درحال خویش نیکو بنگریم به روشنی درخواهیم یافت که کشمکش ها و بگیر و ببندهاو.... در همین جمله است.
"انسان اسیر تکلف و تعلق است،آزادش کنید."
گاهی فکر می کنم چیزهایی را در زندگی فروخته ام که عوض قابل ملاحظه ای دریافت نکرده ام!در چنین مواردی افراد حس و حال های مختلفی پیدا می کنند.
بعضی ها بی خیال بی خیال ،رفت که رفت.چی رفت چی آمد!اصلا مهم نیست (یا لا اقل اینگونه وانمود می کنند یا واقعا فکرشون رو درگیر آن نمی کنند)این بعضی؛ لحظه ای هم به گذشته و حوادث پشت سر فکر نمی کنند.!!این بعضی به اصل خود ساخته "هرچه پیش آید خوش آید"باور دارند.به این ها می گویم "الکی خوش های روزگار"
گروه دومی هم وقتی می بینند در مقابل هزینه انجام شده چیز دندان گیری که ارزش افزوده ی قابل توجه و معنا داری دارد یا در پی داشته باشد دستشان را نگرفته دنیا را تمام شده و همه چیز را آوار شده بر فکر و ذهن خویش می بینند و توانایی فکر کردن را از دست می دهند.تعطیلی فکر و بررسی زوایای گوناگون و چاره جویی همان و دچار مالیخولیای مزمن شدن همان! وحشتناکِ وحشتناک خوره بدبینی ،طلبکاری از زمین و زمان، انتقام از خویش و همسایه و خدای خویش و همسایه ساختمان وجودشون را از درون متلاشی می کند.
باور کن تصورش هم همه وجودم را آکنده از درد و اندوه می کند.!
واما گروهی دیگر،سومین ها. اندوه و تردید و حسرت و افسوس و خود خوری (و شاید هم دیگر خوری!)به سراغشان می آید به اصطلاح توی لک فرو می روند،زمانی را به خلوت و تنهایی و کم حرفی می گذرانند.نه برای فرو ریختن و پاشیدن شالوده و پایه های فکری که برای باز سازی و بررسی فرصت های پیش رو.شاید نه خیلی زود که پس از بازه زمانی خاص به خویشتن خویش باز می گردند.اندیشه و انگیزه،عقل و عشق،بازآفرین های مناسب این دسته از آدم هاست.
شاید شما گروه چهارمی را هم به تجربه یا به مطالعه پیدا کرده باشید اما ذهن من فعلا به بیشتر از این قد نمی دهد!
این که در کدام گروه قرار داریم فعلا مهم نیست.
نکته مهم تامل و درنگ برخی جملات طلایی است
"پیش گیری بهتر از دمان ،پیشگیری کم هزینه تر از درمان"یا جمله:"اندیشه قبل از عمل"چرا؟!!
در قانون زندگانی می گویند: "هرچیزگرفته شد در برابر چیزی داده شد."
و این را نیز می گویند که: سرمایه عمر برابر و بدیل و نظیرو مقابل ندارد که تو یا دیگری در برابر گرفتن حتی ثانیه های آن ارزش افزوده ای بازگرداند.
لحظه لحظه زندگی که از آن به "عمر"تعبیر می شود وجه المصالحه،وجه المطالبه،و... هیچ چیز قرار نمی گیرد.تا چه برسد که عمری به بازی و پرسه زدن در کوی خیال این و آن و مرید و مراد ها و شخم زدن و کاشت زمین دیگران بگذرد.!!
از زاویه ای دیگر از فراز ابدیت و اندیشه ای الهی اگر درنگ کنیم می توانیم بگوییم اصلا و اصلا تو مالک لحظه هاو ثانیه های ی زندگی خود نیستی که مجاز به هرگونه تصرف در آن باشی!
و شاید حسرت ها،اندوه ها،پشیمانی ها،بازگشت ها،غم و غصه ها همه پیامدهای تصرف غیر مجاز ما در لحظات عمرمان باشد!آن گاه که شیشه شفاف عمرخراشید ، بوستان زیبای آن میدان تاخت و تاز هرزه علف ها شد،در امانت "عمر"خیانت شد می خواهی چه شود؟
یخ فروشی را به یاد آورید که در مرداد ماه خریداری برای کالای خویش نمی یابد!
چنین کسی با آب شدن یخ سرمایه اش را باخته است!
با "خدا" و قوانین "او"زندگی کنیم تا بیهوده آب حیات خویش را در شنزار بی حاصلی هدر ندهیم.
درود بر نظامی گنجوی که فرمود:
حدیث کودکی و خودپرستی
رها کن کان خیالی بود و مستی
وچه زیبا فرمود امیر بیان:
بر عمر (و زمان) حریص تر باش تا نسبت به درهم و دینار
سید 7-9-97
هست و نیست
باید و نباید
زوج و فرد
خوب و بد
حق و باطل
و....
عقل و خرد آدمی از این دو گانه های روبروی هم چه برداشتی دارد؟!
آیا عقل اتحاد و هماهنگی بین دوگانه های بالا را اجازه می دهد؟
اصل تناقض زیربنای نظام فکری انسان است،فیلسوفان می گویند این اصل از "اَوَّلیّات"است.یعنی مطلبی است که نیاز به دلیل برای اثبات ندارد و امری وجدانی است.کودکی که هنوز فکرش سامان نیافته هم می فهمد ، زمانی که در آغوش پدر قرار دارد بگوییم تو اینک در آغوش پدر نیستی! (هم اوباشد و هم او نباشد) یا به اوبگوییم هم اکنون که اینجا نشسته ای هم شب است هم روز! برف پشت بام خانه هم سیاه است هم سفید!1.
پس در سیستم عقل سالم و نظام فکری اتحاد و اجتماع دو چیز نقیض یکدیگر پذیرفته نیست.گزاره هایی که روزانه برای انجام نیازهای خود به کار می بریم را دقت کنیم!
مردمان از دیر باز باورهای متفاوتی داشته و دارند و هرکس بر پایه ها و اصولی که خود بدان معتقدند (فعلاصرف نظر می کنیم که این مبانی و اصول از کجا و چه منبع و چشمه ای آمده است!!)باور خود را درست و مطابق با واقع می دانند.(و باز بگذریم از این که چشمه و پایه درستی آن باور با واقع چیست !وواقعیت را چه کسی مشخص می کند! عقل و اندیشه بشر واقع ساز است یا آفریدگار عقل و اندیشه!)
و از دیر باز مردمان برای حفظ و نگهداری باورهای (درست یا نادرست) خود و یا برای گسترش و فراگیر شدن آن گاه با هم جنگیده اند ،گاه نیز خردمندان از هر طرف با یکدیگر به تبادل علمی پرداخته اند و برای اثبات درستی باور خویش و مجاب کردن یا اقناع طرف مقابل ،بر اساس منبع پذیرفته شده (طرف ها) به ارائه دلیل پرداخته اند.
اما با تاسف فراوان جنگ سخت و نرم به مراتب بیش از تعاملات علمی،فرهنگی سازنده و به دور از تعصب و جزم گرایی جریان داشته است.
در این میان در هر نیم قرن و قرنی و هر از چند گاه دلسوزانی از فرهیختگان و فرزانگان و خردورزان جوامع تئوری یا دکترین و نظریه جامعی برای وحدت و اتحاد بین فرق و ادیان و مذاهب ارائه کرده اند که با همراهی و توجه جامعه بشری روبرو شده است.
مقصود از آنان از این"اتحاد وحدت" چیست؟!
آیا منظورآنان از "وحدت" پذیرش و باور به دو نقیض است؟!
اگر پایه سخن آنان را آموزه های عقلی و نقلی و در حوزه درون دینی(تقریب مذاهب) قرار دهیم قطعا سخن آنان پذیرش متناقض ها یا دست کشیدن طرفداران مذاهب از باورهای خود به "بهانه وحدت" نیست. چرا که پذیرش متناقض از ساحت خرد دور است و دست کشیدن از باورها عملا به آسانی امکان پذیر نیست.
اینجاچند نکته قابل تامل و درنگ است
1- پلورالیسم و کثرت گرایی (حق دانستن و مطابق با واقع دانستن همه باورها که با هم در تناقض هستند)در حوزه خرد و اندیشه(نظام عقلانی) قابل قبول نیست.
2- جا برای بحث و تبادل نظر و گفتگوهای علمی بر مبنای پذیرفته شده طرف های دعوا همیشه باز است.
3- پلورالیسم و جمع گرایی اجتماعی به معنای در کنار هم زیستن و زندگی مسالمت آمیز داشتن آنطور که تاریخ و تجربه بشری گزارش می دهد کا ملا امکان پذیر است.
4- آموزه های نقلی(آیات و روایات) و عقلی و روش و منش بزرگان اسلام تاکید بر نکته سوم است.و نمونه های بسیاری بر زندگی همراه با احترام و عزت فرق گوناگون مسلمانان در این مورد در دسترس است.
5- تاکید بر اشتراکات میان مذاهب راه راستی برای نزدیک شدن و وحدت عملی است.
6- با تکیه بر اصل عقلانی گفتگو و مباحثات علمی و برهانی و اشتراکات می توان راه خود شیفتگی و خود خواهی و برتری جویی گروههای سرخود ،غلو گران،افراطیون و جنگ طلب را سد نمود.
و پایان بخش گفتگو ستایش پروردگار جهان است
الحمد لله رب العالمین
-------------
1. در تناقض هشت وحدت شرط دان- وحدت موضوع و محمول و مکان
وحدت شرط و اضافه ، جزء و کل- قوه و فعل است ، در آخر زمان
هفته وحدت و ولادت پیام آور محبت و مودت حضرت محمدصلی الله علیه و آله
و میلاد تجلی بخش پیام وحدت آفرین رسول مهربانی
حضرت امام جعفربن محمد الصادق
علیه السلام بر جامعه مسلمانان مبارک باد.
سواره ی پیاده!
سری که به دور و برت بچرخانی برای عبور از پیچ های زندگی آنطور که دلت می خواهد چندان از آزادی عمل برخوردار نیستی،باید ها و نباید های بی شماری احاطه ات کرده اند.و تو هم خواسته و ناخواسته به آنچه که آن را تکلیف و دستور نام گذاری می کنیم یا تن می دهی و یا دل می دهی و اندکی از آدم ها نیز سر و دل و جان می دهند!
جای تردید نیست که انسان به طور طبیعی از دستور و تکلیف و باید و نباید و آقا بالا سر داشتن (هر کسی باشد)و چه نکن و چه بکن هم سخت گریزان و فراری است!
او خود را خوب می شناسد؛گاه که از سر ناچاری خود را در چنبره دستور و تکلیفی می بیند با این که می داند با انجام این کار جز اندکی تحمل سختی و تلاش آسیب وزیانی متوجه او نمی شود یا احتمال فایده و منفعت نیز دارد! باز خودرا در "حباب" توجیه و بهانه و عذر قرار می دهد و با ترفند هایی از زیر بار انجام آن شانه خالی می کند.
طبیعی است که آدمی می خواهد مسیر حرکت او به جلو! همواره اتوبان باشد،بازِ باز باشد.کسی به او نگوید بالای چشمت ابروست!
فقط می خواهد بااسب خودخواهی خود را بتازد و بتازاند.
اما کمی دقت کنیم می بینیم سکه زندگی روی دیگری هم دارد با خطوط و نقوش گوناگون!
یک نگاه نه چندان عمیق و فلسفی به خودمان در می یابیم که داده های منحصر به فردی در کائنات داریم؛
- عقل و اندیشه که برای خودش عالمی دارد و تنها همین یک سرمایه که چه باغ و بوستان هایی را می تواند تولید کند و لحظه به لحظه زندگی را از ارزش افزوده برخوردار سازد.مرکزی بسیار پیچیده و ناشناخته برای محاسبات ریاضی و احتمالات و درک توازن ها و معادلات و....
- قلب و دل که برای تعریف و توصیف و کاربرد و آثار آن باید متواضعانه شاگردی صاحب دلان کرد و در پیشگاه آفریدگار دل زانو زد.!
- این دو موهبت بی بدیل در موجودیت انسان ما را به خود مشغول می سازد که :" آهای انسان! هر رهایی آزادی نیست، چه بسا زنجیر اسارت بر روح و اندیشه ات باشد" و "هر تکلیفی اسارت نیست،شاید که همان کلید آزادی دل و جانت باشد"
-همو (عقل)رهایمان نمی کند و مدام در گوشه گوشه جانمان زمزمه می کند که "مطلق گرایی" کار تونیست. تو با راه بندان های بسیاری روبرو هستی! تو را نشاید که مطلقا هر تکلیف و باید و نبایدی را مردود شمری !و یا مطلق پذیر باشی!
حد اقل محاسبه کن ببین
دستور دهنده چه کسی است!
مبنای باید و نبایدش چیست؟
حکمت آن،فلسفه آن،مصلحتش برای چیست؟
سازگاری آن با اندیشه خالص و عاری از دگم گرایی و تعصب چقدر است؟
سود و زیان آن برای توست یا دستور دهنده!
چه نسبتی بین احتمال سود و زیان وجود دارد؟
آیا آنچه تو زیان پنداشته ای حقیقتا زیان است یا دچار وهم و خیال شده ای !
نسبت 100 ،200 و یا هزار سال به بی نهایت چه عددی است!
اگر احتمال ما عددی کوچک باشد و محتَمل ما بسیار بسیار با ارزش باشد چه می کنیم؟
-------
برای رسیدن به موجودیت خویش نخست نرده های زندان مطلق گرایی،جزم اندیشی،تعصب ورزی،خوش خیالی و خودخواهی را بشکنیم. خواهیم دید رهایی در دل و جان و اندیشه سپردن به فرمان خداوند تنها مطلق عالم است.
پ.ن:
وقتی برمر کب خیال و قوانین ساخته عقل و اندیشه شهوت آلود بشر سوار باشیم جای اعتبار و واقع برای ما عوض می شوند.اما کسانی که دل به قانون خداوند سپرده اند و آگاهانه و عاشقانه آن را پذیرفته اند می فهمند و می بینند که:
بسا پیاده که آنجا سواره خواهد شد
بسا سواره که آنجا پیاده میآید
بسا امیر که آنجا اسیر خواهد شد
بسا اسیر که آنجا امیر خواهد بود